do not leave me
do not leave me
☆p12
کوک: هه سو بهم گفت که تو با دوس پسرت فرار کردی
ات: گوه خورده اصنم اینطوری نبوده تنها دوسپسرم تو بودی اون احمق به من گفت از تو بچه داره بچشم به پدر نیاز و من باید تو رو ول کنم
کوک: چی درسته هه سو حامله بود ولی بچه ی تو شکمش مال من نبود من حتی یه بارم باهاش نخوابیدم
ات: کوکککککک من دلم برات تنگ شده بوددددد( زهرمار یه روز ندیدیش😑)
بعد از این حرفم کوک یهو زد زیر خنده
ات: به چی مخندی
کوک: هیچی کوچولو بیا بغلم
رفتم بغلشو کل راه بغلش بودم
ویو کوک
وقتی رسیدم امارت می خواستم به ات بگم که پاشه ولی وقتی نگاش کردم دیدم خواب هه کوچولو
پرش به زمان شام
ویو ات
بعد از حموم داشتم موهامو شونه میکردمکه کوک امد تو اتاقمو گفت...
کوک: ات غذا حاضر راستی بده من موهاتو شونه کنم
بعد از اینکه موهامو شونه کرد رفتیم پایین غذا بخوریم
کوک: ات بعد از غذا حاضر شو میریم یه جایی
ات: کجا
کوک: گفتم یه جایی
ات: ایششش باشه اصن نگو
کوک: قرار نبود بگم
ات: افففففف
غذا مو که خوردم رفتم بالا حاضر بشم حاضر شدوو رفتم پایین
ات: بریم
کوک: امم بریم
تو راه هیچی نگفتیم تا اینکه کوک دستشو گذاشت رو پام
ات: دستتو بردار من باهات قهرم
کوک: چرا کوچولو
ات: به من نگو کوچولو
کوک: میگم کوچولو خالا بگو چرا قهری
ات: چون نمیگی کجا داریم میریم
کوک: خوب چرا باید بگم
ات: چون باید بگی
کوک: باشه ببین رسیدیم
تو را انقدر حواسم پرت بود که اصن نفهمیدم امدیم کنار ساحل
ات: اینجاکجاست
کوک: اون کلبه رو ببین اونج برا منه یه هفته اینجا میمونیم
ات: واییی اخ جون من خیلی ابو دوست دارم
کوک خندیدو محکم بغلم کرد
اون شب تو بغل کوک خوابیدم صبح که پاشدم دیدم کوک کنارم نیست از کلبه رفتم بیرون دیدم صبحانه رو میز ولی کوک نیست به دریا نگاهکردم دیدم تو دریا بالا تنش لخت بود خیلی جذاب شده بود نشستم صبحانع خورپمو نگاش میکردم که گفت
کوک:یعنی انقدر جذابم که از وقتی امدی داری نگام میکنی
ات:.......
تموم شد امیدوارم دوست داشته باشید 💜🌌
☆p12
کوک: هه سو بهم گفت که تو با دوس پسرت فرار کردی
ات: گوه خورده اصنم اینطوری نبوده تنها دوسپسرم تو بودی اون احمق به من گفت از تو بچه داره بچشم به پدر نیاز و من باید تو رو ول کنم
کوک: چی درسته هه سو حامله بود ولی بچه ی تو شکمش مال من نبود من حتی یه بارم باهاش نخوابیدم
ات: کوکککککک من دلم برات تنگ شده بوددددد( زهرمار یه روز ندیدیش😑)
بعد از این حرفم کوک یهو زد زیر خنده
ات: به چی مخندی
کوک: هیچی کوچولو بیا بغلم
رفتم بغلشو کل راه بغلش بودم
ویو کوک
وقتی رسیدم امارت می خواستم به ات بگم که پاشه ولی وقتی نگاش کردم دیدم خواب هه کوچولو
پرش به زمان شام
ویو ات
بعد از حموم داشتم موهامو شونه میکردمکه کوک امد تو اتاقمو گفت...
کوک: ات غذا حاضر راستی بده من موهاتو شونه کنم
بعد از اینکه موهامو شونه کرد رفتیم پایین غذا بخوریم
کوک: ات بعد از غذا حاضر شو میریم یه جایی
ات: کجا
کوک: گفتم یه جایی
ات: ایششش باشه اصن نگو
کوک: قرار نبود بگم
ات: افففففف
غذا مو که خوردم رفتم بالا حاضر بشم حاضر شدوو رفتم پایین
ات: بریم
کوک: امم بریم
تو راه هیچی نگفتیم تا اینکه کوک دستشو گذاشت رو پام
ات: دستتو بردار من باهات قهرم
کوک: چرا کوچولو
ات: به من نگو کوچولو
کوک: میگم کوچولو خالا بگو چرا قهری
ات: چون نمیگی کجا داریم میریم
کوک: خوب چرا باید بگم
ات: چون باید بگی
کوک: باشه ببین رسیدیم
تو را انقدر حواسم پرت بود که اصن نفهمیدم امدیم کنار ساحل
ات: اینجاکجاست
کوک: اون کلبه رو ببین اونج برا منه یه هفته اینجا میمونیم
ات: واییی اخ جون من خیلی ابو دوست دارم
کوک خندیدو محکم بغلم کرد
اون شب تو بغل کوک خوابیدم صبح که پاشدم دیدم کوک کنارم نیست از کلبه رفتم بیرون دیدم صبحانه رو میز ولی کوک نیست به دریا نگاهکردم دیدم تو دریا بالا تنش لخت بود خیلی جذاب شده بود نشستم صبحانع خورپمو نگاش میکردم که گفت
کوک:یعنی انقدر جذابم که از وقتی امدی داری نگام میکنی
ات:.......
تموم شد امیدوارم دوست داشته باشید 💜🌌
۸.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.