Mafia band JK 10
Partten 10
فیک جونگ کوک...
رفتارای تهیونگ و جونگکوک کاملا شبیه هم بود... تهیونگ دقیقا مثل جونگکوک دستاشو روی بازوهای لنی نگه داشت تا لرزش دست لنی باعث خراب شدن کارش نشه...
×چرا دستت میلرزه؟
+وقتایی ک ادرنالینم میزنه بالا اینطوری میشم.
×اونوقت الان چرا آدرنالینت زده بالا؟
+هروقت میخوام رو ی چیزی تمرکز کنم اینطوری میشم... ی جورای بدنم سعی داره کاری ک میخوام بکنم و خراب کنه، البته، این مشتاقیت زیادمم باعث میشه هرکاری ک میخوام انجام بدم و براحتی بگذرونم...
×خیلی برام اشناست... هم قیافت، هم رفتارات، هم صدات!!
چطور انقدر حرفاشون شبیه هم بود؟ جونگکوک هم دقیقا همینارو گفته بود...
+فک نمیکنم تاحالا دیده باشمت...
تهیونگ جوابی نداد... لنی یجورایی کم کم داشت معذب میشد... اتفاقی ک روز قبل براش نیوفتاده بود... دیروز فقط ی جفت چشم بهش خیره بود، ولی امروز دو جفت...
وقتی رنگ زرشکی و برداشت و دستشو روی سینه ی سمت چپ تهیونگ گذاشت، متوجه ضربان قلبش شد...
+درد داره؟
×نه.
+ضربان قلبت اینو نمیگه، بچه.
×مشخصه چیزی از زبان بدن نمیدونی، وگرنه تا الان باید میفهمیدی!
این دفعه لنی بود ک جوابی نداد... تهیونگ تاحالا همچین چیزی ندیده بود... اخرین نفری که جوابش و نداد، ب عنوان مانکن لباس خشک شد و الان تو اتاق لباس تهیونگه، ولی مثل اینکه حرف زدن لنی فرق داشت...
×کره ای نیستی، درسته؟
+اهل امریکام. ولی باور کن اگر جونگ کوک و نمیدیدم باور نمیکردم تو کره ای باشی... بیشتر بهت میخوره فرانسوی باشه...
×اولین نفری نیستی ک اینو میگی...
+اوه...
لنی از هیچکس تعریف نمیکرد... تهیونگ تنها کسی بود ک ازش تعریف و کرد و با جواب وقیحانه ی تهیونگ مواجه شد...
×رنگ رژت خیلی بهت میاد!
+مچکرم.
ولی لنی متوجه نشد، اون اصلا رژ نزده بود...
فیک جونگ کوک...
رفتارای تهیونگ و جونگکوک کاملا شبیه هم بود... تهیونگ دقیقا مثل جونگکوک دستاشو روی بازوهای لنی نگه داشت تا لرزش دست لنی باعث خراب شدن کارش نشه...
×چرا دستت میلرزه؟
+وقتایی ک ادرنالینم میزنه بالا اینطوری میشم.
×اونوقت الان چرا آدرنالینت زده بالا؟
+هروقت میخوام رو ی چیزی تمرکز کنم اینطوری میشم... ی جورای بدنم سعی داره کاری ک میخوام بکنم و خراب کنه، البته، این مشتاقیت زیادمم باعث میشه هرکاری ک میخوام انجام بدم و براحتی بگذرونم...
×خیلی برام اشناست... هم قیافت، هم رفتارات، هم صدات!!
چطور انقدر حرفاشون شبیه هم بود؟ جونگکوک هم دقیقا همینارو گفته بود...
+فک نمیکنم تاحالا دیده باشمت...
تهیونگ جوابی نداد... لنی یجورایی کم کم داشت معذب میشد... اتفاقی ک روز قبل براش نیوفتاده بود... دیروز فقط ی جفت چشم بهش خیره بود، ولی امروز دو جفت...
وقتی رنگ زرشکی و برداشت و دستشو روی سینه ی سمت چپ تهیونگ گذاشت، متوجه ضربان قلبش شد...
+درد داره؟
×نه.
+ضربان قلبت اینو نمیگه، بچه.
×مشخصه چیزی از زبان بدن نمیدونی، وگرنه تا الان باید میفهمیدی!
این دفعه لنی بود ک جوابی نداد... تهیونگ تاحالا همچین چیزی ندیده بود... اخرین نفری که جوابش و نداد، ب عنوان مانکن لباس خشک شد و الان تو اتاق لباس تهیونگه، ولی مثل اینکه حرف زدن لنی فرق داشت...
×کره ای نیستی، درسته؟
+اهل امریکام. ولی باور کن اگر جونگ کوک و نمیدیدم باور نمیکردم تو کره ای باشی... بیشتر بهت میخوره فرانسوی باشه...
×اولین نفری نیستی ک اینو میگی...
+اوه...
لنی از هیچکس تعریف نمیکرد... تهیونگ تنها کسی بود ک ازش تعریف و کرد و با جواب وقیحانه ی تهیونگ مواجه شد...
×رنگ رژت خیلی بهت میاد!
+مچکرم.
ولی لنی متوجه نشد، اون اصلا رژ نزده بود...
۹.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.