سلام ی رمان هیونلیکس نوشتم امید وارم خوشتون بیاد
سلام ی رمان هیونلیکس نوشتم امید وارم خوشتون بیاد
پرنس سایه ها و معشوقهاش ۱۸+
هیونجین یا همان پرنس سایه ها ،او مغرور بود و رفتار خیلی سردی داشت ،چون او پسر کوچک خاندان سلطنتی آلفا بود . بله از او انتظار همچین رفتاری هم باید میداشت. او در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده بود وبا سه برادر بزرگتر از خودش زندگی کرده بود،بنگ چان بزرگترین برادر و رئیس خاندان سلطنتی آلفا، لینو برادر دوم ،قانون گذار خاندان سلطنتی آلفا ،چانگبین برادر سوم، فرمانده ی مبارزان خاندان سلطنتی آلفا وبرادر کوچکتر از همه ،هیونجین ملغب به پرنس سایه ها ،همانطور که از اسم خاندان معلوم بود او آلفا بود تنها او از مادرش این قدرت را به ارث برده بود و به خاطر همین همه احترام خیلی زیادی برای او قائل بودند. او جدا بر گرگ آلفا بودن قدرت کنترل همه چیز را داشت البته هیچ کدام از مردم نمی دانستند او همچین قدرتی دارد. او حالا تازه ۲۰ ساله شده بود و ماجرا از اینج شروع شد که ...
فصل اول
روز انتخاب خدمتکار شخصی برای هیونجین بود ، افراد زیادی آنجا بودند .
هیونجین : آه، خودتون یکی رو برام انتخاب کنید
بنگ چان : باشه خودم بهترین نفر رو انتخاب میکنم.
نفرات زیادی آمدند و رفتند اما هیچ کدام پذیرفته نشدند هیونجین از آن همه سرو صدا و رفت و آمد دیگر خسته شده بود. الان نوبت پسری همسن خودش بود ،هیونجین بدون اینکه اهمیتی بدهد که او چه کسی هست و حتی چهره ی او را ببیند گفت :خب تو قبولی دیگر همه بروند .
بنگ چان:تو اصلا او را ندیدی و گفتی قبول .
هیونجین :مهم نیست ، بهش قوانین رو بگید و بفرستیدش بالا پیش من .
در اتاق باز شد پسری ناز و کیوت داخل آمد هیونجین چرخید و محو چهره ی زیبای آن پسر شد ،آن پسر قدی نزدیک ۱۷۵ سانتی متر ،دستهای کوچک او بدن ظریفی مثل کودکان داشت، صورتی که حتی از صورت فرشتگان هم زیبا تر بود درواقع او مثل فرشته ی بدون بال می ماند.
هیونجین داخل ذهن خود : چه اتفاقی داره می افته چرا قلبم داره اینقدر تند تند میزنه بسکن اه .
هیونجین با سردی گفت : خب اسمت چیه
؟:اسم من فیلیکس هست
هیونجین: حتما اسم منو میدونی خب چند سالته
فیلیکس:م م من ۲۰ سالمه
هیونجین: خب تو از الان کارتو شروع میکنی
فیلیکس :چشم آقا فقط من باید شما رو چی صدا کنم .
هیونجین : منو هیونگ صدا کن
فیلیکس: چشم هیونگ
۲ ماه از وارد شدن فیلیکس به قصر نگذشته بود که برادر های هیونجین به قصر داخلی رفتند تا با خاندانشان دیدار کنند اما هیونجین نرفت.
پرنس سایه ها و معشوقهاش ۱۸+
هیونجین یا همان پرنس سایه ها ،او مغرور بود و رفتار خیلی سردی داشت ،چون او پسر کوچک خاندان سلطنتی آلفا بود . بله از او انتظار همچین رفتاری هم باید میداشت. او در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده بود وبا سه برادر بزرگتر از خودش زندگی کرده بود،بنگ چان بزرگترین برادر و رئیس خاندان سلطنتی آلفا، لینو برادر دوم ،قانون گذار خاندان سلطنتی آلفا ،چانگبین برادر سوم، فرمانده ی مبارزان خاندان سلطنتی آلفا وبرادر کوچکتر از همه ،هیونجین ملغب به پرنس سایه ها ،همانطور که از اسم خاندان معلوم بود او آلفا بود تنها او از مادرش این قدرت را به ارث برده بود و به خاطر همین همه احترام خیلی زیادی برای او قائل بودند. او جدا بر گرگ آلفا بودن قدرت کنترل همه چیز را داشت البته هیچ کدام از مردم نمی دانستند او همچین قدرتی دارد. او حالا تازه ۲۰ ساله شده بود و ماجرا از اینج شروع شد که ...
فصل اول
روز انتخاب خدمتکار شخصی برای هیونجین بود ، افراد زیادی آنجا بودند .
هیونجین : آه، خودتون یکی رو برام انتخاب کنید
بنگ چان : باشه خودم بهترین نفر رو انتخاب میکنم.
نفرات زیادی آمدند و رفتند اما هیچ کدام پذیرفته نشدند هیونجین از آن همه سرو صدا و رفت و آمد دیگر خسته شده بود. الان نوبت پسری همسن خودش بود ،هیونجین بدون اینکه اهمیتی بدهد که او چه کسی هست و حتی چهره ی او را ببیند گفت :خب تو قبولی دیگر همه بروند .
بنگ چان:تو اصلا او را ندیدی و گفتی قبول .
هیونجین :مهم نیست ، بهش قوانین رو بگید و بفرستیدش بالا پیش من .
در اتاق باز شد پسری ناز و کیوت داخل آمد هیونجین چرخید و محو چهره ی زیبای آن پسر شد ،آن پسر قدی نزدیک ۱۷۵ سانتی متر ،دستهای کوچک او بدن ظریفی مثل کودکان داشت، صورتی که حتی از صورت فرشتگان هم زیبا تر بود درواقع او مثل فرشته ی بدون بال می ماند.
هیونجین داخل ذهن خود : چه اتفاقی داره می افته چرا قلبم داره اینقدر تند تند میزنه بسکن اه .
هیونجین با سردی گفت : خب اسمت چیه
؟:اسم من فیلیکس هست
هیونجین: حتما اسم منو میدونی خب چند سالته
فیلیکس:م م من ۲۰ سالمه
هیونجین: خب تو از الان کارتو شروع میکنی
فیلیکس :چشم آقا فقط من باید شما رو چی صدا کنم .
هیونجین : منو هیونگ صدا کن
فیلیکس: چشم هیونگ
۲ ماه از وارد شدن فیلیکس به قصر نگذشته بود که برادر های هیونجین به قصر داخلی رفتند تا با خاندانشان دیدار کنند اما هیونجین نرفت.
۸۴۰
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.