پارت ۱۱ : وقتی اومدید ایران ....
عمه : والا ماهم همچین تمایلی نداریم که شما دوماد ما بشید
ا.ت : والا عمع جون کی خواست بیاد خاستگاری ولی حالا بیخیال شید یه امروز و دورهم جمعیم
عمه : اگه مادرت نیش مثل عقربشو بزار کنار چرا که نه
خدیجه خانم: بلقیس جون حواست باشه یه وقت نیشت نزنم
عمه : یه امشب میخوام برادر زادم ببینم اگه هون زبونت بزاری حال خود
خدیجه خانم سکوت کردو چیزی نگفت
شیرین اومد کنار ا.ت نشست و باهاش حرف زد
شیرین : ا.ت میگم چطور با جین آشنا شدی
ا.ت : قصیش مفصل جان شیرین حسش نیست بگم
شیرین : باشه ( با افاده )
علیرضا با پسرا داشت حرف میزد
جیمین. : وتی این عمه هه چقدر ترسناکه ها
علیرضا : معلومه که ترسناکه اون بلقیسه بهش میگن ابلیس ( خنده )
شوگا : ولی از حق نگذریم واقعا پرو هستا میخواست دختره شبیه میمونشو بهم قالب کنه
جونگ کوک : بیخیال شو شنگولی مامان خدیجه خوب روشو کم کرد
خلاصه ا.ت و پا گشا کردن بهش سه قواره پارچه و یه سکه کامل دادن و اینا
و رفتن خونه
ساعت ۱۲ بوو و صبح
قرار بود برن میدون
خلاصه ساعت ۴ صبح با صدای اذان آقا ممدرضا پاشد و داشت با خدیجه خانم صبحونه میخوردن
نامجون : مامان جون خداوکیلی ساعت ۴ صبح دارید صبحونه میخورید
خدیجه خانم : آره مادر باید با ا.ت برم پیاده روی دارم صبحونه میخورم البته هر روز میرفتم پیاده روی ولی العان باید ا.ت رو ببرم مثل توپ میشه دروز ویکه حالا اگه زحمتی نیست پسرا رو بیدار کن به جینم بگو علیرضا و ا.ت و بیدار کنه بیاید صبحونه مگه نمیخواستید برید میدون خلاصه به هر زوری بود ا.ت رو بیدار کردن و نشستن پایه صبحونه خوردن و بعدشم خدیجه خانم قیمه ی ظهر و بار گذاشت و با ا.ت رفتن پیاده روی مردا هم رفتن میدون خرید
فلش بک موقع خرید
جیهوپ : وای چقدر آقا ممد رضا پولداره
جمین : چطور؟؟
جیهوپ : آخه ببین تقربیا ۴ تا صندوق موز و ۶ تاسبد پرتقال و سیب و ۳ تا سبد انگور ۲ تا سبد خیارو ۲۴ تا دونه هندونه و ۵ تا سبد گوجه
جیمین : رایت میگا
جین : چی راست میگه
علیرضا : دارن درباره پکادلری بابای من میگن
جین : چی پولداری آقا ممدرضا
علیرضا : پسرا توی ایران میوه خیلی ارزونه و ایرانی ها عادت دارن اندازه یه سال میوه بخرن و توی ی هفته تموم کننن ( با خنده )
تهیونگ : چه جالب
خلاصه میوه خریدن و رفتن خونه
ا.ت : والا عمع جون کی خواست بیاد خاستگاری ولی حالا بیخیال شید یه امروز و دورهم جمعیم
عمه : اگه مادرت نیش مثل عقربشو بزار کنار چرا که نه
خدیجه خانم: بلقیس جون حواست باشه یه وقت نیشت نزنم
عمه : یه امشب میخوام برادر زادم ببینم اگه هون زبونت بزاری حال خود
خدیجه خانم سکوت کردو چیزی نگفت
شیرین اومد کنار ا.ت نشست و باهاش حرف زد
شیرین : ا.ت میگم چطور با جین آشنا شدی
ا.ت : قصیش مفصل جان شیرین حسش نیست بگم
شیرین : باشه ( با افاده )
علیرضا با پسرا داشت حرف میزد
جیمین. : وتی این عمه هه چقدر ترسناکه ها
علیرضا : معلومه که ترسناکه اون بلقیسه بهش میگن ابلیس ( خنده )
شوگا : ولی از حق نگذریم واقعا پرو هستا میخواست دختره شبیه میمونشو بهم قالب کنه
جونگ کوک : بیخیال شو شنگولی مامان خدیجه خوب روشو کم کرد
خلاصه ا.ت و پا گشا کردن بهش سه قواره پارچه و یه سکه کامل دادن و اینا
و رفتن خونه
ساعت ۱۲ بوو و صبح
قرار بود برن میدون
خلاصه ساعت ۴ صبح با صدای اذان آقا ممدرضا پاشد و داشت با خدیجه خانم صبحونه میخوردن
نامجون : مامان جون خداوکیلی ساعت ۴ صبح دارید صبحونه میخورید
خدیجه خانم : آره مادر باید با ا.ت برم پیاده روی دارم صبحونه میخورم البته هر روز میرفتم پیاده روی ولی العان باید ا.ت رو ببرم مثل توپ میشه دروز ویکه حالا اگه زحمتی نیست پسرا رو بیدار کن به جینم بگو علیرضا و ا.ت و بیدار کنه بیاید صبحونه مگه نمیخواستید برید میدون خلاصه به هر زوری بود ا.ت رو بیدار کردن و نشستن پایه صبحونه خوردن و بعدشم خدیجه خانم قیمه ی ظهر و بار گذاشت و با ا.ت رفتن پیاده روی مردا هم رفتن میدون خرید
فلش بک موقع خرید
جیهوپ : وای چقدر آقا ممد رضا پولداره
جمین : چطور؟؟
جیهوپ : آخه ببین تقربیا ۴ تا صندوق موز و ۶ تاسبد پرتقال و سیب و ۳ تا سبد انگور ۲ تا سبد خیارو ۲۴ تا دونه هندونه و ۵ تا سبد گوجه
جیمین : رایت میگا
جین : چی راست میگه
علیرضا : دارن درباره پکادلری بابای من میگن
جین : چی پولداری آقا ممدرضا
علیرضا : پسرا توی ایران میوه خیلی ارزونه و ایرانی ها عادت دارن اندازه یه سال میوه بخرن و توی ی هفته تموم کننن ( با خنده )
تهیونگ : چه جالب
خلاصه میوه خریدن و رفتن خونه
۶.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.