فرشته ی من
فرشته ی من
پارت۱
ویو جیمین
هووففف یه روز تکراری دیکه به کارلوس(زیر دستش)گفتم میخوام تنها بیام خونه خودم راننده گی میکنم
خببب بزارید خودم رو معرفی کنم
من پارک جیمین هستم
۲۸سالمه و بزرگ ترین مافیای کره هستم
امروز راه بودم انبار برای چک کردن بار ها رفتم چکشون کردم هروی باید این کارارو بکنم چون هر روز بار میفرستن چون بار های قبلی رو مافیاهای قبلی به پول خوبی ازم میخرن
همه میگن من بیرحم ترین ادمم البته پشت سرم
ولی برام محم نیست از بچگی اینطوری بودم
)توی داستان میفهمید چرا)
توی ماشین بودم و داشتم به سمت عمارت میرفتم که یه گربهی سفید دیدم پاش شکسته بود دست خودم نبود وماشین رو نگه داشم پیاده شوم و رفتم سمتش بدجور پاش شکسته بود جوری که نمیتونست راه بره تازه بود چون داشت خون میومد دلم نیومد ولش کنم
اخه گناه داشت
همه فکر میکنن من اصلا قلب ندارم ولی مامانم فقط میدونه که چقدر مهربونم البته فقط پیش این خود واقعیمو نشون میدم
بلندش کردم و رفتم توی ما شین کرده رو گذاشتم روی روزام و همینطوری که رانندگی میکردم نازش هم میکردم
رسیدم عمارت
ماشین رو توی حیات پارک کردم و گربه رو برداشتمو پیاده شدم
رفتم تو اجوما آمد سمتم
اجوما:سلام ارباب
جیمین:سلام....اجوما این گربه پاش شکسته یه دامپزشک خبر کن تا پاشو پانسمان کنه
اجوما:...چ...چشم(با تعجب)
ذهن جیمین
حق داشت تعجب کنه اخه من به هیچکس رحم نمیکنم
گربه رو که دادم دست اجوما
رفتم بالا لباسم رو در اواردم خوله رو برداشتم و به سمت حموم رفتم
یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون شلوارم رو پوشیدم خواستم لباس بپوشم که کارلوس باهمون گربه اومد تو
کارلوس:ببخشید ارباب که بدون در زدن اومدم این گربه هی میو میو میکردن و بین صداهای انگار میگفت جیمین همه تعجب کردن و گفتیم اگه بیاریم اینجا پیش شما اروم بشه
)بچه ها شاید یه فیلمایی دیده باشید که انگار گربه ها حرف میزنن
من یه فیلم دیدم گربه میگفت مامان مرغ شاید بعضی هاتون دیده باید اونطوری در نظر بگیزید)
راوی
جیمین نگاهی به گربهی توی دست کارلوس کرد داشت تقلا میکرد که از دستش بیاد بیرون
بلاخره آزاد شد و دوید سمت من و پشت پاهام قایم شد
جیمین:خیل خوب حالا برو بیرون
گربه رو برداشتم و به سمت تخت رفتم میخواستم لباس بپوشم ولی نپوشیدم گربه رو گرفتم توی بغلم و به خواب رفتم
صبح
با تکون خوردهای یکی توی بغلم بیدار شدم گفتم شاید اون گربس
ولی وقتی چشمامو باز کردم...
ادامه دارد
امیدوارم خوبی باشه و خوشتون
اومده باشه لطفا اگه خوشتون اومده بگید توی کامنتا
پارت۱
ویو جیمین
هووففف یه روز تکراری دیکه به کارلوس(زیر دستش)گفتم میخوام تنها بیام خونه خودم راننده گی میکنم
خببب بزارید خودم رو معرفی کنم
من پارک جیمین هستم
۲۸سالمه و بزرگ ترین مافیای کره هستم
امروز راه بودم انبار برای چک کردن بار ها رفتم چکشون کردم هروی باید این کارارو بکنم چون هر روز بار میفرستن چون بار های قبلی رو مافیاهای قبلی به پول خوبی ازم میخرن
همه میگن من بیرحم ترین ادمم البته پشت سرم
ولی برام محم نیست از بچگی اینطوری بودم
)توی داستان میفهمید چرا)
توی ماشین بودم و داشتم به سمت عمارت میرفتم که یه گربهی سفید دیدم پاش شکسته بود دست خودم نبود وماشین رو نگه داشم پیاده شوم و رفتم سمتش بدجور پاش شکسته بود جوری که نمیتونست راه بره تازه بود چون داشت خون میومد دلم نیومد ولش کنم
اخه گناه داشت
همه فکر میکنن من اصلا قلب ندارم ولی مامانم فقط میدونه که چقدر مهربونم البته فقط پیش این خود واقعیمو نشون میدم
بلندش کردم و رفتم توی ما شین کرده رو گذاشتم روی روزام و همینطوری که رانندگی میکردم نازش هم میکردم
رسیدم عمارت
ماشین رو توی حیات پارک کردم و گربه رو برداشتمو پیاده شدم
رفتم تو اجوما آمد سمتم
اجوما:سلام ارباب
جیمین:سلام....اجوما این گربه پاش شکسته یه دامپزشک خبر کن تا پاشو پانسمان کنه
اجوما:...چ...چشم(با تعجب)
ذهن جیمین
حق داشت تعجب کنه اخه من به هیچکس رحم نمیکنم
گربه رو که دادم دست اجوما
رفتم بالا لباسم رو در اواردم خوله رو برداشتم و به سمت حموم رفتم
یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون شلوارم رو پوشیدم خواستم لباس بپوشم که کارلوس باهمون گربه اومد تو
کارلوس:ببخشید ارباب که بدون در زدن اومدم این گربه هی میو میو میکردن و بین صداهای انگار میگفت جیمین همه تعجب کردن و گفتیم اگه بیاریم اینجا پیش شما اروم بشه
)بچه ها شاید یه فیلمایی دیده باشید که انگار گربه ها حرف میزنن
من یه فیلم دیدم گربه میگفت مامان مرغ شاید بعضی هاتون دیده باید اونطوری در نظر بگیزید)
راوی
جیمین نگاهی به گربهی توی دست کارلوس کرد داشت تقلا میکرد که از دستش بیاد بیرون
بلاخره آزاد شد و دوید سمت من و پشت پاهام قایم شد
جیمین:خیل خوب حالا برو بیرون
گربه رو برداشتم و به سمت تخت رفتم میخواستم لباس بپوشم ولی نپوشیدم گربه رو گرفتم توی بغلم و به خواب رفتم
صبح
با تکون خوردهای یکی توی بغلم بیدار شدم گفتم شاید اون گربس
ولی وقتی چشمامو باز کردم...
ادامه دارد
امیدوارم خوبی باشه و خوشتون
اومده باشه لطفا اگه خوشتون اومده بگید توی کامنتا
۴.۰k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.