part 76
#part_76
#فرار
خیلی گرسنه شده بودم تند تند یه تیشرت ساده مشکی با شلوار لوله تفنگی طوسی پوشیدم و عین جت رفتم پایین
اصلت بحث سر شکم که میشه من خجالت مجالت و سوتی یادم میره چه برسه به گاف چند دقیقه پیشم که به خاطرات پیوست بیخی بابا صبحانه رو بچسب تا آخر صبحانه کسی چیزی نگفت به جز دیانا که انگار کال امروز کیفش خیلی کوک بود اونم احتماال واسه مهمونی فردا بود ومتین جونو بقیه موارد صبحانه که میل کردیم این ارسلان گودزیلا پاشد بره سر کارش که از بین صحبتاشونم فهمیدم شرکت داره گویا منو دایانام رفتیم ور دل کتی جون که داشت مجله میخوند ماهم پشه میپروندیم یهو چشمم افتاد به خدمتکارا که داشتن شروع میکردن به تر و تمیز کردن خونه برای مهمونی یه لبخند خبیث زدم و بی هوا یهو دست دیانارو عین کش تنبون کشیدم جیغ خفه ای کشید و عین جوجه دنبالم کشیده شد کشیدمش تو اتاق خودشو ذوق زده گفتم :
- بپوش !!!!
عین خنگا نگام کرد که خندم گرفت حق داشت بدبخت چی گفتم دوباره گفتم :
- بیا یه لباس گشاد و راحتی بپوش بریم کارگری !!!
دیگه کم مونده بود چشاش از حدقه بزنه بیرون همینجوری نگام میکرد که حرصم گرفتو دستشو کشیدم سمت کمد شو گفتم :
- دیانا خنگ بازی در نیار یکم مسخره بازی درمیاریم میخندیم دیگه تازه حوصلمونم سر نمیره یه لباس بلند بپوش شلوارم نخوای ارسلان که نیست بدو دیانا
یهو انگار گرفت منظورمو که بلند زد زیر خنده
- وای نیکت کودک درونت فعال شده دیوونه وایسا خودم میپوشم
ولش کردمو منتظر نگاش کردم که رفت و یه لباس بلند که حالت لباس خواب داشت و سفید بود تا یکم بالای زانو بود و دراورد و برگشت سمتم فقط نگاش کردم که باتعجب گفت:
- جلوی تو بپوشم ؟؟
خندیدمو شیطون رو تختش لم دادمو گفتم :
- عزیزم به قول یه بنده خدایی یه نظر حلاله منو مثل متین جونت بدون
جیغ زد و اومد بزنتم که در رفتم با جیغ گفت :
- هیز بدبخت چرا واسه اون بدبخت حرف درمیاری بچم منو با آستین کوتاهم ندیده
باز خندیدم خواست آوارشه رو سرم که تند دستمو به نشونه ی تسلیم بالا اوردم و گفتم
#فرار
خیلی گرسنه شده بودم تند تند یه تیشرت ساده مشکی با شلوار لوله تفنگی طوسی پوشیدم و عین جت رفتم پایین
اصلت بحث سر شکم که میشه من خجالت مجالت و سوتی یادم میره چه برسه به گاف چند دقیقه پیشم که به خاطرات پیوست بیخی بابا صبحانه رو بچسب تا آخر صبحانه کسی چیزی نگفت به جز دیانا که انگار کال امروز کیفش خیلی کوک بود اونم احتماال واسه مهمونی فردا بود ومتین جونو بقیه موارد صبحانه که میل کردیم این ارسلان گودزیلا پاشد بره سر کارش که از بین صحبتاشونم فهمیدم شرکت داره گویا منو دایانام رفتیم ور دل کتی جون که داشت مجله میخوند ماهم پشه میپروندیم یهو چشمم افتاد به خدمتکارا که داشتن شروع میکردن به تر و تمیز کردن خونه برای مهمونی یه لبخند خبیث زدم و بی هوا یهو دست دیانارو عین کش تنبون کشیدم جیغ خفه ای کشید و عین جوجه دنبالم کشیده شد کشیدمش تو اتاق خودشو ذوق زده گفتم :
- بپوش !!!!
عین خنگا نگام کرد که خندم گرفت حق داشت بدبخت چی گفتم دوباره گفتم :
- بیا یه لباس گشاد و راحتی بپوش بریم کارگری !!!
دیگه کم مونده بود چشاش از حدقه بزنه بیرون همینجوری نگام میکرد که حرصم گرفتو دستشو کشیدم سمت کمد شو گفتم :
- دیانا خنگ بازی در نیار یکم مسخره بازی درمیاریم میخندیم دیگه تازه حوصلمونم سر نمیره یه لباس بلند بپوش شلوارم نخوای ارسلان که نیست بدو دیانا
یهو انگار گرفت منظورمو که بلند زد زیر خنده
- وای نیکت کودک درونت فعال شده دیوونه وایسا خودم میپوشم
ولش کردمو منتظر نگاش کردم که رفت و یه لباس بلند که حالت لباس خواب داشت و سفید بود تا یکم بالای زانو بود و دراورد و برگشت سمتم فقط نگاش کردم که باتعجب گفت:
- جلوی تو بپوشم ؟؟
خندیدمو شیطون رو تختش لم دادمو گفتم :
- عزیزم به قول یه بنده خدایی یه نظر حلاله منو مثل متین جونت بدون
جیغ زد و اومد بزنتم که در رفتم با جیغ گفت :
- هیز بدبخت چرا واسه اون بدبخت حرف درمیاری بچم منو با آستین کوتاهم ندیده
باز خندیدم خواست آوارشه رو سرم که تند دستمو به نشونه ی تسلیم بالا اوردم و گفتم
۲.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.