"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 1
ویو تهیونگ:
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
ساعت هفت بود
طبق برنامه ی روزانم ی دوش پنج مینی گرفتم
آروم آروم از پله ها پایین آمدم
رفتم سر میز تا صبحونه بخورم
که مادرمو دیدم
ته:سلام مامان .بابا کجاست...؟
م.ته:سلام پسرم،بابات امروز یه کار مهم دارشت
ته:امروز امروز که تعطیله
م.ته:یه معامله داشت که برا امروز بود
ته:خوب من برم...؟وایمیستاد تا منم بیام بعد باهم میرفتیم.
م.ته :میخواست منتظرت بمونه من نزاشتم
ته:چرا...؟
م.ته:چون باید سر قرار از پیش تعیین شده بری...
تهیونگ نفسی عمیق از حرص کشیدو گفت
ته:من خوشم نمیاد . قصد ازدواجم ندارم ولم کنید
م.ته:پس از کی خوشت میاد...؟
ته:هیچکس
م.ته:یه هفته فرصت داری! یا دختر میاری یا دختر بهت میدم فهمیدی...؟
ته:بله
ویو تهیونگ:
رفتم بالا خودمو رو تخت ولو کردم حس خوبی داشت
بعد از چند مین گوشیمو از رو میز برداشتم و شماره ی جیهوپ رو گرفتم(جیهوپ رفیق تهیونگ)
بعد از چند تا بوق بلاخره جوابمو داد
ته: الو سلام جیهوپ
جیهوپ: سلام تهیونگ...چخبرا؟
ته:ـــــــــــــــــــ
جیهوپ: الو...هستی؟!
ته: هستم...توفکرم
جیهوپ: تو چه فکری...!!؟
ته: بعدا بهت میگم، جیهوپ باید ببینمت...کارم مهمه میشه ساعت 12 بیای رستوران همیشگی؟
جیهوپ:ــــــــــــــــباشه..خداحافظ.
ته: خداحافظ.
(قطع کرد)
پارت 1
ویو تهیونگ:
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
ساعت هفت بود
طبق برنامه ی روزانم ی دوش پنج مینی گرفتم
آروم آروم از پله ها پایین آمدم
رفتم سر میز تا صبحونه بخورم
که مادرمو دیدم
ته:سلام مامان .بابا کجاست...؟
م.ته:سلام پسرم،بابات امروز یه کار مهم دارشت
ته:امروز امروز که تعطیله
م.ته:یه معامله داشت که برا امروز بود
ته:خوب من برم...؟وایمیستاد تا منم بیام بعد باهم میرفتیم.
م.ته :میخواست منتظرت بمونه من نزاشتم
ته:چرا...؟
م.ته:چون باید سر قرار از پیش تعیین شده بری...
تهیونگ نفسی عمیق از حرص کشیدو گفت
ته:من خوشم نمیاد . قصد ازدواجم ندارم ولم کنید
م.ته:پس از کی خوشت میاد...؟
ته:هیچکس
م.ته:یه هفته فرصت داری! یا دختر میاری یا دختر بهت میدم فهمیدی...؟
ته:بله
ویو تهیونگ:
رفتم بالا خودمو رو تخت ولو کردم حس خوبی داشت
بعد از چند مین گوشیمو از رو میز برداشتم و شماره ی جیهوپ رو گرفتم(جیهوپ رفیق تهیونگ)
بعد از چند تا بوق بلاخره جوابمو داد
ته: الو سلام جیهوپ
جیهوپ: سلام تهیونگ...چخبرا؟
ته:ـــــــــــــــــــ
جیهوپ: الو...هستی؟!
ته: هستم...توفکرم
جیهوپ: تو چه فکری...!!؟
ته: بعدا بهت میگم، جیهوپ باید ببینمت...کارم مهمه میشه ساعت 12 بیای رستوران همیشگی؟
جیهوپ:ــــــــــــــــباشه..خداحافظ.
ته: خداحافظ.
(قطع کرد)
۱۱.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.