"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 16
/پرش زمانی پنج سال بعد/
ویو ا/ت <صبح ساعت 8>
با تابش نور خورشید که به چشمام برخورد میکرد بیدار شدم..
رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم کارهای روتین پوستیمو انحام دادم و رفتم از اتاق بیرون...
مثل همیشه روزم رو با فکر کردن به جونگکوک میگذرونم ایننکه داره جیکار میکنه اینکه هنوز هم نمیدونه من زنده ام یا میدونه و منو کنار گذاشته...
از وقتی که اینجا منو نگهداشتن پنج سال میگذره..
من از خمون موقع تا الان توی همون اتاق هستم و نمیزارم کسی جز من وارده اون اتاق بشه.شب ها درو قفل میکنم صبحها که میخوام برم سرکارام درو قفل میکنم و کلیدشو با خودم میبرم جونگ سو دیگه بهم گیر نمیده..
خیلی زورم کرد که باهاش ازدواج کنم ولی با مرگم تهدیدش کردم و اون دیگه بهم گیر نداد.هر چقد هم میخواستم فرار کنم اما نمیشد هر سری گیر میافتادم اما جونگ سو گیری نمیداد چون میدونست لج میکنم باهاش...
دلم برای جونگکوک خیلی تنگ شده.بعضی موقع ها وقتیبه این حرف جونگ سو که میگه اون منو ول کرد خیلی عصبی و ناراحت میشم حتی بعضی موقع ها گریه هم میکنم..
توی اینجا با یکی دوست شدم اما جونگ سو نمیزاره با کسی حرف بزنم برای همین با اون دختر کم یا یواشکی حرف میزنم.
ویو کوک
الان پنج سال از مردن ا/ت میگذره و من به ی ادم سرد تبدیل شدم دلم برای ا/ت خیلی تنگ شده و ارزو میکنم که حداقل یک بار دیگه ببینمش...
به خونه جونگ سو ادم فرستادم تا بتونن بفهمن که با ا/ت چیکار کردن برای جستو جو اما چیزی متوجه نشدن.
هر شب کارم شده مست کردن جدیدا هم سیگار میکشم..خانوادم زیاد بهم گیر نمیدن و به اندازه دخترشون ا/ت رو دوست داشتن و حال خودوشن هم بده اما درسته ا/ت رو فراموش نکردن و سعی دارن بگن که فراموشش کردن ولی در صورتی که اینکارو نکردن...
صبحا زود میرم سرکار و شب ها مست برمیگردم خونه.
ادامه دارد...
پارت 16
/پرش زمانی پنج سال بعد/
ویو ا/ت <صبح ساعت 8>
با تابش نور خورشید که به چشمام برخورد میکرد بیدار شدم..
رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم کارهای روتین پوستیمو انحام دادم و رفتم از اتاق بیرون...
مثل همیشه روزم رو با فکر کردن به جونگکوک میگذرونم ایننکه داره جیکار میکنه اینکه هنوز هم نمیدونه من زنده ام یا میدونه و منو کنار گذاشته...
از وقتی که اینجا منو نگهداشتن پنج سال میگذره..
من از خمون موقع تا الان توی همون اتاق هستم و نمیزارم کسی جز من وارده اون اتاق بشه.شب ها درو قفل میکنم صبحها که میخوام برم سرکارام درو قفل میکنم و کلیدشو با خودم میبرم جونگ سو دیگه بهم گیر نمیده..
خیلی زورم کرد که باهاش ازدواج کنم ولی با مرگم تهدیدش کردم و اون دیگه بهم گیر نداد.هر چقد هم میخواستم فرار کنم اما نمیشد هر سری گیر میافتادم اما جونگ سو گیری نمیداد چون میدونست لج میکنم باهاش...
دلم برای جونگکوک خیلی تنگ شده.بعضی موقع ها وقتیبه این حرف جونگ سو که میگه اون منو ول کرد خیلی عصبی و ناراحت میشم حتی بعضی موقع ها گریه هم میکنم..
توی اینجا با یکی دوست شدم اما جونگ سو نمیزاره با کسی حرف بزنم برای همین با اون دختر کم یا یواشکی حرف میزنم.
ویو کوک
الان پنج سال از مردن ا/ت میگذره و من به ی ادم سرد تبدیل شدم دلم برای ا/ت خیلی تنگ شده و ارزو میکنم که حداقل یک بار دیگه ببینمش...
به خونه جونگ سو ادم فرستادم تا بتونن بفهمن که با ا/ت چیکار کردن برای جستو جو اما چیزی متوجه نشدن.
هر شب کارم شده مست کردن جدیدا هم سیگار میکشم..خانوادم زیاد بهم گیر نمیدن و به اندازه دخترشون ا/ت رو دوست داشتن و حال خودوشن هم بده اما درسته ا/ت رو فراموش نکردن و سعی دارن بگن که فراموشش کردن ولی در صورتی که اینکارو نکردن...
صبحا زود میرم سرکار و شب ها مست برمیگردم خونه.
ادامه دارد...
۴.۹k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.