رمان عاشق لجباز من
پارت ۷۴
دیانا
صبح از خواب پاشدیم صبحونه خوردیم و اماده شدیم با ارسلان و مامان ارسلان و مامانم بریم یه خورده لباس برای فردا بخریم.
رفتیم پاساژ برند سنتر(خیلی خوبه توصیه میکنم توی کیشه😂👍🏻)
ارسلان دستاشو قفل دستام کرد و سرمو بوسید
من:عه ارسلان جلو مامانم😂
ارسلان:حق ندارم دست زنمو بگیرم سر زنمو ببوسم؟
مامان دیانا:اشکال نداره عزیزم فقط میگم بزارید محرم شید بعد هر کاری دوس دارید بکنید😂
مامان ارسلان:والا تو که خودت میدونی بچه های الان همه بی صبر شدن 😂
مامان دیانا:والا😂
ارسلان:خاله اگه شما و عمو مشکل نداشته باشین همین الان میرم دیانا رو عقد میکنم😅
مامان دیانا:والا ما که مشکل نداریم چه بهتر که دامادم آشنا باشه یه بار دخترمو دست غریبه دادم واسه هفت پشتم بسه🙁
منم یه لبخند تلخی زدم که حس کردم ارسلان متوجه شد
ارسلان منو به خودت نزدیک تر کرد و گفت:خیالت راحت هرچی شایان خراب کرد رو خوشگل ترش رو واست میسازم قول میدم🙂💜
من:مرسی که پشتمی🥲
مامان ارسلان:الهی دورتون بگردم چقدر به هم میایین😍ایشالله عروس خودم میشی دیانام😍
من:مرسی خاله😅😍
مامان دیانا:دیانا این لباسه چه طوره؟
ارسلان امون نداد حرف بزنم
ارسلان:خاله این خیلی سینه هاش بازه
من:عه خوبه که☹️
ارسلان:نخیر خیلی بازه همینی که من میگم
من:عه که اینطور😂
مامان ارسلان:پس از الان برای دیانا غیرتی بازی در میاری😂
ارسلان:عه مامان خب من نمیتونم کنار بیام که دیانا بدنش تو چشم باشه
مامان ارسلان:خب حالا کم آقا بالا سر بازی در بیار
ارسلان:اینو ببین دیانا چه خوشگله خوش رنگه تازه پوشیده هم هست
من:اره خیلی خوشگله بریم پرو کنیم همینو🤩
رفتیم توی مغازه
مامان دیانا:خانم اون لباس اولی که پشت ویترینه رو میارید پرو کنه دخترم؟
فروشنده:بله حتما
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
دیانا
صبح از خواب پاشدیم صبحونه خوردیم و اماده شدیم با ارسلان و مامان ارسلان و مامانم بریم یه خورده لباس برای فردا بخریم.
رفتیم پاساژ برند سنتر(خیلی خوبه توصیه میکنم توی کیشه😂👍🏻)
ارسلان دستاشو قفل دستام کرد و سرمو بوسید
من:عه ارسلان جلو مامانم😂
ارسلان:حق ندارم دست زنمو بگیرم سر زنمو ببوسم؟
مامان دیانا:اشکال نداره عزیزم فقط میگم بزارید محرم شید بعد هر کاری دوس دارید بکنید😂
مامان ارسلان:والا تو که خودت میدونی بچه های الان همه بی صبر شدن 😂
مامان دیانا:والا😂
ارسلان:خاله اگه شما و عمو مشکل نداشته باشین همین الان میرم دیانا رو عقد میکنم😅
مامان دیانا:والا ما که مشکل نداریم چه بهتر که دامادم آشنا باشه یه بار دخترمو دست غریبه دادم واسه هفت پشتم بسه🙁
منم یه لبخند تلخی زدم که حس کردم ارسلان متوجه شد
ارسلان منو به خودت نزدیک تر کرد و گفت:خیالت راحت هرچی شایان خراب کرد رو خوشگل ترش رو واست میسازم قول میدم🙂💜
من:مرسی که پشتمی🥲
مامان ارسلان:الهی دورتون بگردم چقدر به هم میایین😍ایشالله عروس خودم میشی دیانام😍
من:مرسی خاله😅😍
مامان دیانا:دیانا این لباسه چه طوره؟
ارسلان امون نداد حرف بزنم
ارسلان:خاله این خیلی سینه هاش بازه
من:عه خوبه که☹️
ارسلان:نخیر خیلی بازه همینی که من میگم
من:عه که اینطور😂
مامان ارسلان:پس از الان برای دیانا غیرتی بازی در میاری😂
ارسلان:عه مامان خب من نمیتونم کنار بیام که دیانا بدنش تو چشم باشه
مامان ارسلان:خب حالا کم آقا بالا سر بازی در بیار
ارسلان:اینو ببین دیانا چه خوشگله خوش رنگه تازه پوشیده هم هست
من:اره خیلی خوشگله بریم پرو کنیم همینو🤩
رفتیم توی مغازه
مامان دیانا:خانم اون لباس اولی که پشت ویترینه رو میارید پرو کنه دخترم؟
فروشنده:بله حتما
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۳۰.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.