part26
part26
خادم-ببین یا اعتراف میکنی یا بزور ازت میگیرم
همه ی اینایی که بهت گفتم کارو بود
اعراف میکنی ودقیق میگی
چرا امیرصادقی و بسم کریمی بهت این دستور دادن
مریم-من اوا مقدمم اینایی که میگیو نمیشناسمم نه مریم کمالی نه نمیدونم تبسم امیر و هیچکدوم
خادم-اینو که میشناسی
دخترته
رستا 4سالشه
اگه اعتراف نکنی ولت نمیکنیم
نمیتونی بری پیشش
اهدام میشی
باباشم که نمیتوننه ازپسش دربیاد
هیچکسم نداری که میرع بهزیستی
چس اعتراف کن
اعتارف کن که کار توبود اینا وکمک کن دستگیرشون کنیم
اینجوریی
از حکمت کمتر میشه اعدامی درکار نخواهد بود برمیگرده وبچ و بزرگ میگنی
برش میگردونی میشه خوت
مریم-ازکجاشروع کنم
خادم-بگیر این برگه وخودکارو کامل و دقیق موبمو بنویس
مریم-باش
--------------------------------------------------------------------------------
تینا-توماشین بودیم قرار شد بریم کافه ازاونجام بریم شهربازی
رسیدیم دمه کافه شیشه هارو داد بالا
میخواستم درو بازکنم که دیدم درقفله
درو چرا قفل کردی
حمیدرضا-کارت دارم
تینا-چیشده
حمیدرضا-بازکن داشبوردو
تنیا-اوک
باز کردم یه جعبه بود توش یه حلقه بود خیلی قشنگ بودش خیلییییییییی
براچیه این
حمیدرضا-بامن ازدواج میکنی؟
تینا-اب دهنم و قورت دادم
#نقطه_تاریک_زندگیم#حامیم#مجید_رضوی#رمان
خادم-ببین یا اعتراف میکنی یا بزور ازت میگیرم
همه ی اینایی که بهت گفتم کارو بود
اعراف میکنی ودقیق میگی
چرا امیرصادقی و بسم کریمی بهت این دستور دادن
مریم-من اوا مقدمم اینایی که میگیو نمیشناسمم نه مریم کمالی نه نمیدونم تبسم امیر و هیچکدوم
خادم-اینو که میشناسی
دخترته
رستا 4سالشه
اگه اعتراف نکنی ولت نمیکنیم
نمیتونی بری پیشش
اهدام میشی
باباشم که نمیتوننه ازپسش دربیاد
هیچکسم نداری که میرع بهزیستی
چس اعتراف کن
اعتارف کن که کار توبود اینا وکمک کن دستگیرشون کنیم
اینجوریی
از حکمت کمتر میشه اعدامی درکار نخواهد بود برمیگرده وبچ و بزرگ میگنی
برش میگردونی میشه خوت
مریم-ازکجاشروع کنم
خادم-بگیر این برگه وخودکارو کامل و دقیق موبمو بنویس
مریم-باش
--------------------------------------------------------------------------------
تینا-توماشین بودیم قرار شد بریم کافه ازاونجام بریم شهربازی
رسیدیم دمه کافه شیشه هارو داد بالا
میخواستم درو بازکنم که دیدم درقفله
درو چرا قفل کردی
حمیدرضا-کارت دارم
تینا-چیشده
حمیدرضا-بازکن داشبوردو
تنیا-اوک
باز کردم یه جعبه بود توش یه حلقه بود خیلی قشنگ بودش خیلییییییییی
براچیه این
حمیدرضا-بامن ازدواج میکنی؟
تینا-اب دهنم و قورت دادم
#نقطه_تاریک_زندگیم#حامیم#مجید_رضوی#رمان
۲.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.