چرخُ فلک p84
ناچار شماره جانگ هیو رو گرفتم بعد از چند تا بوق جواب داد:
_سلام زن داداش
صداش شرمگین بود...و دلیلش کاملا مشخص
_سلام...از جونگ کوک خبر داری؟...چند روزه اینجا نیومده...گوشیش هم خاموشه
مکث کرد:
_من نمیدونم
کفری شدم:
_به من دروغ نگو جانگ هیو...تو همه جیک و پوکت با اونه مگه میشه ندونی چرا چند روزه غیبش زده
_ بخدا شرمندم ...نمیتونم چیزی بگم
داد زدم:
_مگه چیشده که لال مونی گرفتییی...یا میگی جونگ کوک کجاست یا میام سقف اونجا رو روی سرت خراب میکنمممم
تند تند گفت:
_باشه باشه میگم زن داداش توروخدا حرص نخور....راستش...چطور بگم..
مکث که کرد از اون طرف گوشی صدایی رو شنیدم که انگار دکتری رو به بخشی صدا میزد
اونقدر تجربه داشتم که بفهمم اونجا بیمارستانه:
_تو برای چی بیمارستانی؟؟؟...جونگ کوک..
حرفمو قطع کرد:
_تو اتاق عمله
خشکم زد...روی مبل افتادم و زمزمه کردم:
_ات..اتاق..عمل برای چی...چش شده...آدرس اونجا رو بده زودبااااشش.
به محض ایستادم ماشین بیرون جهیدم ..با اون شکم و نمیتونستم بدوم ولی تا جای ممکن تند راه رفتم
با دیدن جانگ هیو به سمتش رفتم:
_چه بلایی سر جونگ کوک اومده؟..حرف بزن جانگ هیو جون به لبم کردی
آشفته لب زد:
_خودمم درست نمیدونم ..دیروز زنگ زد گفت داره میره جایی و ممکنه اتفاقی براش بیوفته گفت اگه تا شب بهم زنگ نزد برم به آدرسی که میگه...وقتی خبری نشد رفتم اونجا....لعنتیا داغونش کرده بودن...معلوم نیس چند نفری بهش حمله کردن که اونجوری خونی و مالی بود ،
وقتی پیداش کردم چاقو فرو رفته بود تو قفسه سینش
با شنیدن جمله ی آخرش هینی کشیدم و دستمو گذاشتم رو دهنم
_الان هم بردنش اتاق عمل
کنار دیوار سر خوردم و درمونده نشستم رو زمین
چاقو رفته بود تو سینش؟
همون سینه ی محکم و بزرگش که همیشه سرمو میزاشتم روش؟
من دو روزه تو خونه خوش و خرم دارم زندگی میکنم در حالی که اون ...
اوه خدای من!
_سلام زن داداش
صداش شرمگین بود...و دلیلش کاملا مشخص
_سلام...از جونگ کوک خبر داری؟...چند روزه اینجا نیومده...گوشیش هم خاموشه
مکث کرد:
_من نمیدونم
کفری شدم:
_به من دروغ نگو جانگ هیو...تو همه جیک و پوکت با اونه مگه میشه ندونی چرا چند روزه غیبش زده
_ بخدا شرمندم ...نمیتونم چیزی بگم
داد زدم:
_مگه چیشده که لال مونی گرفتییی...یا میگی جونگ کوک کجاست یا میام سقف اونجا رو روی سرت خراب میکنمممم
تند تند گفت:
_باشه باشه میگم زن داداش توروخدا حرص نخور....راستش...چطور بگم..
مکث که کرد از اون طرف گوشی صدایی رو شنیدم که انگار دکتری رو به بخشی صدا میزد
اونقدر تجربه داشتم که بفهمم اونجا بیمارستانه:
_تو برای چی بیمارستانی؟؟؟...جونگ کوک..
حرفمو قطع کرد:
_تو اتاق عمله
خشکم زد...روی مبل افتادم و زمزمه کردم:
_ات..اتاق..عمل برای چی...چش شده...آدرس اونجا رو بده زودبااااشش.
به محض ایستادم ماشین بیرون جهیدم ..با اون شکم و نمیتونستم بدوم ولی تا جای ممکن تند راه رفتم
با دیدن جانگ هیو به سمتش رفتم:
_چه بلایی سر جونگ کوک اومده؟..حرف بزن جانگ هیو جون به لبم کردی
آشفته لب زد:
_خودمم درست نمیدونم ..دیروز زنگ زد گفت داره میره جایی و ممکنه اتفاقی براش بیوفته گفت اگه تا شب بهم زنگ نزد برم به آدرسی که میگه...وقتی خبری نشد رفتم اونجا....لعنتیا داغونش کرده بودن...معلوم نیس چند نفری بهش حمله کردن که اونجوری خونی و مالی بود ،
وقتی پیداش کردم چاقو فرو رفته بود تو قفسه سینش
با شنیدن جمله ی آخرش هینی کشیدم و دستمو گذاشتم رو دهنم
_الان هم بردنش اتاق عمل
کنار دیوار سر خوردم و درمونده نشستم رو زمین
چاقو رفته بود تو سینش؟
همون سینه ی محکم و بزرگش که همیشه سرمو میزاشتم روش؟
من دو روزه تو خونه خوش و خرم دارم زندگی میکنم در حالی که اون ...
اوه خدای من!
۳۰.۱k
۰۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.