part ³¹
جیمین: ولش کن....هرچی بخوایو بهت میدم
ا/ت: جیمین (خیلی آروم)
جیمین: جانم.....ا/ت آروم باش.....میریم از اینجا....باشه؟
ا/ت:من میترسم.
جیمین: بهت قول میدم سالم از اینجا میبرمت بیرون.
......
جونگکوک ویو: پشت در اتاق وایساده بودم و داشتم به حرفای جیمین ، تهیونگ و سهون گوش میدادم.
یکم بعد تهیونگ گوشیش زنگ خورد و رفت اونور خیلی نگذشت که صدای جیغ ا/ت اومد و جیمین تا خواست بره ببینه چی شده سهون از پشت به سر جیمین ضربه زد.
بعد از اینکه جیمین بیهوش شد از عمارت بردنش بیرون.
با خودم گفتم پس این بادیگاردای لعنتی کجان که این اتفاق افتاده هیچ کاری نمیکنن که یهو گفتم که نکنه سهون خریده باشدشون.
یکم ترسیدم
واقعا نمیدونستم که تو اون لحظه چیکار کنم پس زنگ زدم به نامجون هیونگ.
.....
نامجون: الو
کوک: ا...الو هیونگ
نامجون: سلام پسر ، حالت چطوره؟
کوک: اونا رو بردن
نامجون: کیا رو بردن ، درست حرف بزن ببینم چی میگی
کوک:....
نامجون: کوک تو کجایی الان؟
کوک: من....عمارت جیمینم
نامجون: اونجا اتفاقی افتاده؟
کوک: اونا جیمینو با تهیونگ و ا/ت بردن (بغض)
نامجون: کیا؟ کوک عین آدم حرف بزن
کوک: آدمای سهون.
نامجون: جایی نرو تا من بیام اونجا....باشه
کوک: منتظرتم
*پایان مکالمه *
نامجون ویو: بعد از اینکه تماسو قطع کردم پاشدم و به همه بادیگاردا خبر دادم که باید بریم عمارت پارک.
سوئیچ ماشینو برداشتم و رفتم.
سوار شدم و با آخرین سرعت ممکن رفتم سمت عمارت جیمین. با سرعتی که داشتم خیلی سریع رسیدم.
از ماشین پیاده شدم و با هول رفتم تو.
همه جا خیلی ساکت بود ، گوشیمو از تو جیبم درآوردم و زنگ زدم به کوک. صدای زنگ موبایلش از تو اتاق اومد پس بدون اینکه بزارم جواب زنگمو بده تماسو قطع کردم و دوییدم سمت اتاق.
ا/ت: جیمین (خیلی آروم)
جیمین: جانم.....ا/ت آروم باش.....میریم از اینجا....باشه؟
ا/ت:من میترسم.
جیمین: بهت قول میدم سالم از اینجا میبرمت بیرون.
......
جونگکوک ویو: پشت در اتاق وایساده بودم و داشتم به حرفای جیمین ، تهیونگ و سهون گوش میدادم.
یکم بعد تهیونگ گوشیش زنگ خورد و رفت اونور خیلی نگذشت که صدای جیغ ا/ت اومد و جیمین تا خواست بره ببینه چی شده سهون از پشت به سر جیمین ضربه زد.
بعد از اینکه جیمین بیهوش شد از عمارت بردنش بیرون.
با خودم گفتم پس این بادیگاردای لعنتی کجان که این اتفاق افتاده هیچ کاری نمیکنن که یهو گفتم که نکنه سهون خریده باشدشون.
یکم ترسیدم
واقعا نمیدونستم که تو اون لحظه چیکار کنم پس زنگ زدم به نامجون هیونگ.
.....
نامجون: الو
کوک: ا...الو هیونگ
نامجون: سلام پسر ، حالت چطوره؟
کوک: اونا رو بردن
نامجون: کیا رو بردن ، درست حرف بزن ببینم چی میگی
کوک:....
نامجون: کوک تو کجایی الان؟
کوک: من....عمارت جیمینم
نامجون: اونجا اتفاقی افتاده؟
کوک: اونا جیمینو با تهیونگ و ا/ت بردن (بغض)
نامجون: کیا؟ کوک عین آدم حرف بزن
کوک: آدمای سهون.
نامجون: جایی نرو تا من بیام اونجا....باشه
کوک: منتظرتم
*پایان مکالمه *
نامجون ویو: بعد از اینکه تماسو قطع کردم پاشدم و به همه بادیگاردا خبر دادم که باید بریم عمارت پارک.
سوئیچ ماشینو برداشتم و رفتم.
سوار شدم و با آخرین سرعت ممکن رفتم سمت عمارت جیمین. با سرعتی که داشتم خیلی سریع رسیدم.
از ماشین پیاده شدم و با هول رفتم تو.
همه جا خیلی ساکت بود ، گوشیمو از تو جیبم درآوردم و زنگ زدم به کوک. صدای زنگ موبایلش از تو اتاق اومد پس بدون اینکه بزارم جواب زنگمو بده تماسو قطع کردم و دوییدم سمت اتاق.
۵۲.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.