پارت ۱۱
رفتم از آب بیرون من:امشب کجا میری کوک:نمیدونم شاید همینجا موندم من:سرما میخوری کوک:نه عزیزم چیزی نمیشه برو تو داشتم میرفتم برگشتم نگاش کردم سریع رفتم دستشو گرفت کشیدم بردم کوک:کجا میبریم من:عمارت خودم نمیشه اینجا بمونی من برم تو بمونی اینجا بردم تو اتاق خودم رفتم تو اتاق سوهو من:داداشی سوهو:بیا تو من:یکی از لباس خواباتو میدی سوهو:موهات چرا خیسه من:تو آب بودم سوهو:لباس خوابمو میخوای چیکار نگو که آوردیش اینجا من:اوهوم بابا یدونشو بده دیگه خسیس نشو یدونه از اون خوباشو برداشتم سوهو:اون نه من:این همه لباس خواب داری یکیشو میبرم واسه عشقم سوهو:اییییی فقط برو بیرون رفتم بیرون من:بیا اینو بپوش کوک:هم اندازس من:بپوش بیا تو اتاقم (بچه ها من نمی تونم دیگه فیک اسمات بنویسم اول اینکه ویس بلاک میکنه پس بیخیال بخش اسمات اگه اینجوری پیش برم شاید پیج قبلیم باز شد) رفتم تو اتاق لباس خواب قرمزمو پوشیدم دیگه رویشو تنم نکردم گذاشتم کنار همون موقع جونگ کوک در زد من:بیا تو اومد سرتا پامو نگاه کرد کوک:چه بانویه زیبایی اومد سمتم لبامو بوسید یه دستشو رو کنار کمرم گذاشت منم یه دستمو رو شونش گذاشتم آروم آروم میبردم عقب چسبوندم به دیوار کمرمو گرفت کشید اصلا نفهمیدیم کی سوهو اومد تو دوتا دستامو رو صورتش گذاشتم سوهو:دارید چه غلطی میکنید😐(وایی😂😂) جونگ کوک رو حول دادم عقب من:فوضولی سوهو:داداشتم کوک:ریدی تو حسمون سوهو:اتفاقا واسه همین اومدم من:اوهوووو دعوا نکنید سوهو رفت بیرون کوک:این چرا اینجوریه من:فقط یکم حسوده نیست که عاشق کسی نیست واسه همین آنتی رمانتیکه رفتیمخوابیدیم از زبون جونگ کوک
نیمههایه شب بود که حس کردمیکی تو اتاقهچشمامو باز کردم که درست حدث زدم یه لقد بهش زدم سوفیام بیدار شد رفتمسمت اون فرده یه پارچه رو صورتش بود کهمنو انداخت اونور رفت سمت سوفیا سوفیا:جونگ کوک کمک نمی تونم حرکت کنم رفت سمت سوفیا من:سوفیا سریع رفتم از پشت گرفتمش بعد بلندش کردم و از پنجره پرت کردم بیرون نفس سوفیا برگشت من:سوفیا عزیزم حالت خوبه سوفیا:خوبم خوبم جایهانگوشتش رو گلوش بود بوسش کردم رفتم بیرون واسش آب بردم تو اتاق من:بیا اینو بخور آب رو خورد و بعد باز کنار هم خوابیدیم
از زبون خودم
چشمامو باز کردم اولین چیزی که دیدم صورت جونگ کوک بود نور آفتاب بهش خورده بود اون چهره خشن و جذابش بهترین تصویری بود که میتونست برایه همیشه تو ذهنم باشه
نیمههایه شب بود که حس کردمیکی تو اتاقهچشمامو باز کردم که درست حدث زدم یه لقد بهش زدم سوفیام بیدار شد رفتمسمت اون فرده یه پارچه رو صورتش بود کهمنو انداخت اونور رفت سمت سوفیا سوفیا:جونگ کوک کمک نمی تونم حرکت کنم رفت سمت سوفیا من:سوفیا سریع رفتم از پشت گرفتمش بعد بلندش کردم و از پنجره پرت کردم بیرون نفس سوفیا برگشت من:سوفیا عزیزم حالت خوبه سوفیا:خوبم خوبم جایهانگوشتش رو گلوش بود بوسش کردم رفتم بیرون واسش آب بردم تو اتاق من:بیا اینو بخور آب رو خورد و بعد باز کنار هم خوابیدیم
از زبون خودم
چشمامو باز کردم اولین چیزی که دیدم صورت جونگ کوک بود نور آفتاب بهش خورده بود اون چهره خشن و جذابش بهترین تصویری بود که میتونست برایه همیشه تو ذهنم باشه
۳۲.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.