ازت متنفرم جئون جونگ کوک ⁵ 🖤قسمت سوم ⁵

رفتم و در اتاق جونگکوک رو زدم. در رو باز کرد. لباسای مرتبی پوشیده بود. &قراره جایی بری؟ €اره قرار بود ساعت 6 با دوس... دخ.... ترم برم شهربازی اما یکم به تاخیر افتاد. &جدی یعنی الان میریم؟! €شاید غروب خورشید رو از دست داده باشیم اما به اتیش بازی میرسیم. &باشه پس من برم لباسام رو بپوشم،به خاطر مادرت لباسام چروک شدن. جونگکوک خندید. €باشه زود برو لباسات رو عوض کن. &باشه. و رفتم اتاقم و لباسام رو عوض کردم و بعدش با جونگکوک رفتیم شهربازی. اخرین باری که رفته بودم شهربازی 5 سالم بود. €خب رسیدیم میای بر... &جونگکوکا من پشمک میخوام. €ام باشه. بعد از اینکه برام پشمک گرفت گفتم &جونگکوکا میای بریم سوار چرخ و فلک بشیم؟ €بریم. رفتیم و سوارش شدیم. €میدونستی این بزرگترین چرخ وفلک کره هست؟ &جدی؟! €اوهوم. رسیدیم به بالاترین نقطه چرخ و فلک. €خب دیگه ساعت 9 شده و حالا نوبته... و همون لحظه اسمون با اتیش بازی تزئین شد. خیلی قشنگ بود. با حیرت و شادی بهشون زل زده بودم. جونگکوک هم به من زل زده بود. برگشتم و بهش نگاه کردم. &چیه،خیلی خوشگلم؟ €اره خیلی. خندیدم و بقلش کردم. بعد از اینکه چرخ و فلک وایساد اومدیم پایین و رفتیم سمت چند تا دستگاه بازی. بعد از اینکه بازیمون تموم شد رفتیم و روی نیمکت نشستیم. دستم تو دست جونگکوک بود. €ا/ت اون ستاره ها رو میبینی؟ و با دستش بهشون اشاره کرد. &اره. €اون صورت فلکی ویرگوعه، اون یکی هم جمینی. و با دستش به یه سمت دیگه اشاره کرد. &به ستاره ها علاقه داری؟ €اره یه جورایی. &ستاره ها قشنگن. لبخندی زدم و سرم رو گذاشتم رو شونش.€دیگه بهتره برگردیم دیروقته. &باشه. بلند شدیم. €سردته؟ &نه،هوا خوبه. سرش رو تکون داد و برگشتیم عمارت. &بابت امروز متشکرم یکی از بهترین روزای زندگیم بود. €خواهش میکنم. و پی... شونیم رو بو.... سید. از جونگکوک خداحافظی کردم و رفتم اتاقم. امروز واقعا خیلی خوب بود. خیــلی وقت بود اینجوری بهم خوش نگذشته بود.اما من چجوری باید باهاش ادامه میدادم؟!کاشکی میشد همه چی رو پاک کرد. بیخیال این فکرا شدم. اینبار با جمله ی -خیلی دوست دارم جونگکوک- چشمام رو بستم و خوابیدم.
■■■
اینم پارت 5😐👐🏻اگه بدونین با چه بدبختی ای نوشتمش😐 هرکی لایک کنه و کامنت بزاره به جونگکوک میگم شب بره تو خوابش😐😂✋🏻