پارت 61
دستم رو محکم کشیدم که گفت:
جیمین: چرا اینجور میکنی؟!
نگاه همه رومون بود و حاال که همه فهمیده بودن یه چیزی بین
ما هست چرا بیشتر نفهمن.
منم بلند گفتم:
ت:چون ازت متنفرم، چون دیگه نمیخوامت!
صدای هین همه بالا رفت.
]جیمین[
از همین میترسیدم.
از این دو کلمه »ازت متنفرم« اون هم از زبون ت، کسی که
عاشقانه توی قلبم پادشاهی میکرد!
با ناله گفتم:
جیمین :چرا نمیزاری توضیح بدم، حداقل یه توضیح کوتاه؟!
ت جیغ کشید و گفت:
ت:چی رو هان؟ چی رو؟ این رو که چه صفایی با لیا کردی؟
این رو که چطور از مریضیم بازم استفاده کردی؟ چی رو
صدای شکستن قلبم رو شنیدم ولی باز هم گفتم:
ت: باشه خودت خواستی
]ت[
جیمین رو کرد به جمعیتی که با تعجب و کنجکاوی داشتن ما رو
نگاه میکردن و با صدای بلندی گفت:
جیمین :سلام دوستان! شاید خیلیهاتون من رو بشناسین و کسایی که
نمیشناسن بزارین بشناسن.
بلندتر گفت:
جیمین: من جیمین هستم، استاد این دانشگاه.
چندین بار از زبون بعضیها شنیدم که به من لقب پادشاه سرد
رو دادن یا استاد سرد اما این استاد سرد دل داده!
جیمین رو کرد به منی که با دهن باز داشتم نگاهش میکردم، با
دست اشاره کرد بهم و گفت:
جیمین: من به این خانوم دل باختم، دل که نه بلکه کل جونم رو اما...
اما این خانوم به عشق من اعتقاد نداره و سر یه مسئله ازم متنفره
اما میخوام یه چیزی رو با تمام وجودم بگم.
اینبار رو کرد به استادهایی که تو سالن جمع شدن و بلند داد زد:
جیمین: من عاشقم، من دیوونه شدم!
اشک از چشمهام چکید و هق زدم که بهم نگاه کرد و عربده زد:
جیمین:عاشق این دخترم، عاشق نگاه بهشتیش!
و باز هم به جمعیت نگاه کرد و ادامه داد:
جیمین: و الان هم میخوام مهر مالکیتم رو ثبت کنم!
برگشت سمتم و لب زد:
جیمین:باید اینکار کنم.
برگشت، لبهاش رو، روی لبهام گذاشت و بوسیدم. تو شوک
رفتم، انقدر که تکون شدیدی خوردم و شک نداشتم جیمین هم
متوجه شده.
به خودم اومدم و محکم به عقب هلش دادم.
به آرومی رو به صورت نگرانش لب زدم:
جیمین: ازت متنفرم!
و دویدم سمت خروجی و اشکهام پشت هم شروع کرد به
ریختن.
کنار جاده پایستادم و برای اولین تاکسی دست تکون دادم.
سریع سوار شدم و آدرس گفتم، سرم رو به پنجره تکیه دادم و به
بیرون خیره شدم.
اشکهام اصلا بند نمیاومد و عین چشمه می ریختن
با صدای راننده به خودم اومدم که گفت:
- خانم رسیدیم.
با صدایی که انگار از ته چاه میاومد تشکر کردم، از جیب کنار
کولهم پول بیرون آوردم، حساب کردم و پیاده شدم، اما با دیدن
ماشین عمو و جک جلوی خونه پاهام میخکوب شدن.
جیمین: چرا اینجور میکنی؟!
نگاه همه رومون بود و حاال که همه فهمیده بودن یه چیزی بین
ما هست چرا بیشتر نفهمن.
منم بلند گفتم:
ت:چون ازت متنفرم، چون دیگه نمیخوامت!
صدای هین همه بالا رفت.
]جیمین[
از همین میترسیدم.
از این دو کلمه »ازت متنفرم« اون هم از زبون ت، کسی که
عاشقانه توی قلبم پادشاهی میکرد!
با ناله گفتم:
جیمین :چرا نمیزاری توضیح بدم، حداقل یه توضیح کوتاه؟!
ت جیغ کشید و گفت:
ت:چی رو هان؟ چی رو؟ این رو که چه صفایی با لیا کردی؟
این رو که چطور از مریضیم بازم استفاده کردی؟ چی رو
صدای شکستن قلبم رو شنیدم ولی باز هم گفتم:
ت: باشه خودت خواستی
]ت[
جیمین رو کرد به جمعیتی که با تعجب و کنجکاوی داشتن ما رو
نگاه میکردن و با صدای بلندی گفت:
جیمین :سلام دوستان! شاید خیلیهاتون من رو بشناسین و کسایی که
نمیشناسن بزارین بشناسن.
بلندتر گفت:
جیمین: من جیمین هستم، استاد این دانشگاه.
چندین بار از زبون بعضیها شنیدم که به من لقب پادشاه سرد
رو دادن یا استاد سرد اما این استاد سرد دل داده!
جیمین رو کرد به منی که با دهن باز داشتم نگاهش میکردم، با
دست اشاره کرد بهم و گفت:
جیمین: من به این خانوم دل باختم، دل که نه بلکه کل جونم رو اما...
اما این خانوم به عشق من اعتقاد نداره و سر یه مسئله ازم متنفره
اما میخوام یه چیزی رو با تمام وجودم بگم.
اینبار رو کرد به استادهایی که تو سالن جمع شدن و بلند داد زد:
جیمین: من عاشقم، من دیوونه شدم!
اشک از چشمهام چکید و هق زدم که بهم نگاه کرد و عربده زد:
جیمین:عاشق این دخترم، عاشق نگاه بهشتیش!
و باز هم به جمعیت نگاه کرد و ادامه داد:
جیمین: و الان هم میخوام مهر مالکیتم رو ثبت کنم!
برگشت سمتم و لب زد:
جیمین:باید اینکار کنم.
برگشت، لبهاش رو، روی لبهام گذاشت و بوسیدم. تو شوک
رفتم، انقدر که تکون شدیدی خوردم و شک نداشتم جیمین هم
متوجه شده.
به خودم اومدم و محکم به عقب هلش دادم.
به آرومی رو به صورت نگرانش لب زدم:
جیمین: ازت متنفرم!
و دویدم سمت خروجی و اشکهام پشت هم شروع کرد به
ریختن.
کنار جاده پایستادم و برای اولین تاکسی دست تکون دادم.
سریع سوار شدم و آدرس گفتم، سرم رو به پنجره تکیه دادم و به
بیرون خیره شدم.
اشکهام اصلا بند نمیاومد و عین چشمه می ریختن
با صدای راننده به خودم اومدم که گفت:
- خانم رسیدیم.
با صدایی که انگار از ته چاه میاومد تشکر کردم، از جیب کنار
کولهم پول بیرون آوردم، حساب کردم و پیاده شدم، اما با دیدن
ماشین عمو و جک جلوی خونه پاهام میخکوب شدن.
۳.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.