خب خب
خب خب
(چون فردا تولده جیمینه،میخواستم این پارتو فردا بزارم(حتی اگه شرطا نمیرسید)
ولی چون فردا نمیتونم پارت بزارم
و امروزم روزه دختره
امروز گذاشتم
خب بسه دیگه پارت جدید
_____________
love game"part¹⁴"
^......کوک^:Clara
^جونم؟^:Kook
^.....تو....عاشق شدی؟؟^:Clara
^....از نظر تو....عاشق شدم؟؟^:Kook
^....نمیدونم^:Clara
^چطوری اون کسی که عاشقش شدم نمیدونه که عاشقشم؟؟؟؟^:Kook
^کوووکک^:Clara
^جونمممم^:Kook
^تو واقعا عاشقه منی؟؟^:Clara
^نه..............من دیوونتم دختر^:Kook
^کوک^:Clara
^بلهه؟^:Kook
^عش......سبکن......چرا نگفتی جونم؟؟؟^:Clara
^عه....اشتباه شد....جونم؟^:Kook
^عشق چطوریه؟؟؟^:Clara
^همینکه وقتی بهت نگفتم جونم ناراحت شدی^:Kook
^مسخره بازی در نیار^:Clara
^جدی میگم^:Kook
^واقعا؟؟^:Clara
^اوهوم^:Kook
^دیگه چی؟؟^:Clara
^دیگه......وقتی نزدیکش میشی یا میبینیش قلبت تند تند میزنه....به غیر از اون دیگه کسی چشمتو نمیگیره یا از نظرت اون بی نقص ترین موجود توی دنیاست^:Kook
^یعنی الان من عاشق توام؟؟^:Clara
'پسر نزدیک دخترک شد و در چشمانش زل زد و با حالت سوالی و ناراحت پرسید:'
^نیستی؟؟؟^:Kook
^الان مطمئن شدم^:Clara
^خوب شد.......بگیر بخواب خسته ای....شبت بخیر^:Kook
^شب توهم بخیر^:Clara
'پسر برق را خاموش کرد و از اتاق خارج شد.......بعد از خروج پسر.....کلارا با خودش فکر کرد....'
-قرار نبود اینطوری پیش بره.....چطوریه که هربار میبینمت قلبم تندتند میزنه؟؟؟.....یا از نظرم تو بی نقص ترین موجود دنیایی؟؟؟.....راستش......هیچ جوابی ندارم به سوالات خودم بدم.......ولی میتونم بگم که....الان ببشتر از هرچیزی بهت نیاز دارم...^:Clara
________
شرط نداره
چون شرط نداره هرچقدر دلم بخواد گذاشتن پارت بعدو طول میدم🤡🤡🤡🤡[البته شوخی میکنم.....شایدم جدی باشم😃😃😃]
(چون فردا تولده جیمینه،میخواستم این پارتو فردا بزارم(حتی اگه شرطا نمیرسید)
ولی چون فردا نمیتونم پارت بزارم
و امروزم روزه دختره
امروز گذاشتم
خب بسه دیگه پارت جدید
_____________
love game"part¹⁴"
^......کوک^:Clara
^جونم؟^:Kook
^.....تو....عاشق شدی؟؟^:Clara
^....از نظر تو....عاشق شدم؟؟^:Kook
^....نمیدونم^:Clara
^چطوری اون کسی که عاشقش شدم نمیدونه که عاشقشم؟؟؟؟^:Kook
^کوووکک^:Clara
^جونمممم^:Kook
^تو واقعا عاشقه منی؟؟^:Clara
^نه..............من دیوونتم دختر^:Kook
^کوک^:Clara
^بلهه؟^:Kook
^عش......سبکن......چرا نگفتی جونم؟؟؟^:Clara
^عه....اشتباه شد....جونم؟^:Kook
^عشق چطوریه؟؟؟^:Clara
^همینکه وقتی بهت نگفتم جونم ناراحت شدی^:Kook
^مسخره بازی در نیار^:Clara
^جدی میگم^:Kook
^واقعا؟؟^:Clara
^اوهوم^:Kook
^دیگه چی؟؟^:Clara
^دیگه......وقتی نزدیکش میشی یا میبینیش قلبت تند تند میزنه....به غیر از اون دیگه کسی چشمتو نمیگیره یا از نظرت اون بی نقص ترین موجود توی دنیاست^:Kook
^یعنی الان من عاشق توام؟؟^:Clara
'پسر نزدیک دخترک شد و در چشمانش زل زد و با حالت سوالی و ناراحت پرسید:'
^نیستی؟؟؟^:Kook
^الان مطمئن شدم^:Clara
^خوب شد.......بگیر بخواب خسته ای....شبت بخیر^:Kook
^شب توهم بخیر^:Clara
'پسر برق را خاموش کرد و از اتاق خارج شد.......بعد از خروج پسر.....کلارا با خودش فکر کرد....'
-قرار نبود اینطوری پیش بره.....چطوریه که هربار میبینمت قلبم تندتند میزنه؟؟؟.....یا از نظرم تو بی نقص ترین موجود دنیایی؟؟؟.....راستش......هیچ جوابی ندارم به سوالات خودم بدم.......ولی میتونم بگم که....الان ببشتر از هرچیزی بهت نیاز دارم...^:Clara
________
شرط نداره
چون شرط نداره هرچقدر دلم بخواد گذاشتن پارت بعدو طول میدم🤡🤡🤡🤡[البته شوخی میکنم.....شایدم جدی باشم😃😃😃]
۴.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.