تقدیر سیاه و سفید p78
صدای ضبط رو کلا خاموش کرد و به جونگ کوک گفت :توعم ک یه اهنگ درس حسابی تو ماشینت نداری
چند ساعت بعد رسیدیم
یه کلبه چوبی میان انبوهی از چمن های سبز جلوه میکرد
دور تا دورمون هم جنگل و درخت
تو این فصل سرد بود و سوز میومد
برگ درختای پاییزی زمین رو پوشونده بودن
جونگ کوک: خب ماری و ونسا برن تو کلبه ما هم وسایلا رو میاریم تا بچینن
طبق گفته جونگ کوک عمل کردیم
توی کلبه تار عنکبوت و گرد خاک بود معلوم بود خیلی وقته کسی اینجا نیومده
زیر انداز رو پهن کردیم
چون کلبه خالی بود..ساک ها رو یه گوشه گذاشتیم و مواد خوراکی هم یه ور
کنج کلبه هم یه در بود که دستشویی بود
تهیونگ و جونگ کوک با خستگی دراز کشیدن
ماری رفت کنار جونگ کوک نشست و مشغول ماساژ دادنش شد
تهیونگ نگاه کوتاهی بهم کرد بعد چشاشو بست و ساق دستشو رو چشماش گذاشت ،از نگاهش موذب شدم
عطسه ای کردم که تهیونگ پاشد و نشست
تهیونگ: بهتره شومینه رو روشن کنیم
جونگ کوک: اره شبای اینجا خیلی سرد میشه
رفتن از بیرون یکم چوب آوردن و ریختن توی شومینه ماری فندک رو به تهیونگ داد و روشن شد
ماری: میگم اینجا رودخونه ای چیزی هم داره؟
تهیونگ: اره اون ور تپه یه رود خونس نرسیده به جنگل
تا غروب حرف زدن و من در سکوتم بیشتر غرق میشدم
میدونستم حال منو درک میکنن واسه همینم زیاد کاریم نداشتن و مراعات میکردن
ماری از غذاهایی که توی سبد بود برداشت سفره رو پهن کردیم و وسط سفره قرارشون داد
چند ساعت بعد رسیدیم
یه کلبه چوبی میان انبوهی از چمن های سبز جلوه میکرد
دور تا دورمون هم جنگل و درخت
تو این فصل سرد بود و سوز میومد
برگ درختای پاییزی زمین رو پوشونده بودن
جونگ کوک: خب ماری و ونسا برن تو کلبه ما هم وسایلا رو میاریم تا بچینن
طبق گفته جونگ کوک عمل کردیم
توی کلبه تار عنکبوت و گرد خاک بود معلوم بود خیلی وقته کسی اینجا نیومده
زیر انداز رو پهن کردیم
چون کلبه خالی بود..ساک ها رو یه گوشه گذاشتیم و مواد خوراکی هم یه ور
کنج کلبه هم یه در بود که دستشویی بود
تهیونگ و جونگ کوک با خستگی دراز کشیدن
ماری رفت کنار جونگ کوک نشست و مشغول ماساژ دادنش شد
تهیونگ نگاه کوتاهی بهم کرد بعد چشاشو بست و ساق دستشو رو چشماش گذاشت ،از نگاهش موذب شدم
عطسه ای کردم که تهیونگ پاشد و نشست
تهیونگ: بهتره شومینه رو روشن کنیم
جونگ کوک: اره شبای اینجا خیلی سرد میشه
رفتن از بیرون یکم چوب آوردن و ریختن توی شومینه ماری فندک رو به تهیونگ داد و روشن شد
ماری: میگم اینجا رودخونه ای چیزی هم داره؟
تهیونگ: اره اون ور تپه یه رود خونس نرسیده به جنگل
تا غروب حرف زدن و من در سکوتم بیشتر غرق میشدم
میدونستم حال منو درک میکنن واسه همینم زیاد کاریم نداشتن و مراعات میکردن
ماری از غذاهایی که توی سبد بود برداشت سفره رو پهن کردیم و وسط سفره قرارشون داد
۳۲.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.