part¹🦖🗿
The distance is not important because the end is mine
فاصله مهم نیست چون آخرش مال خودمی...؛)
جانگ می « از بچگی عاشق هیجان و فیلم های پلیسی بودم، توی رویا هام پلیس میشدم و مافیا های خطرناک رو دستگیر میکردم اما نمیدونستم ممکنه اسیر یکی از همونا بشم!
فلش بک به دوسال پیش //
_با کنجکاوی به پرونده رو به روش خیره شده بود...پرونده مافیای پر سابقه و خطرناکی که هیچ ماموری جرات نداشت پاشو توی عمارتش بزاره....اما جانگ می تشنه هیجان بود! همه سعی داشتن منصرفش کنن اما گوشش به این حرفها بدهکار نبود.... قرار بود به عنوان ندیمه برای جاسوسی به عمارت جئون بره... مردی که ازش فقط یه اسم وجود داشت؛ جئون جونگ کوک....
جانگ می « با رسیدن به عمارت مخوف جئون هیجان تمام وجودم رو فرا گرفت ! نمیدونستم با پا نهادن به این عمارت سرنوشت چه چیزی رو برام رقم میزنه و قراره چه چیز هایی رو تجربه کنم اما یه چیزی برام واضح و روشن بود... دوست داشتم با اون مافیا ملاقات کنم! چمدون سنگینم رو دنبال خودم کشیدم و وارد عمارت شدم... همون لحظه اول چمدونم رو زیر و رو کردن و با کلی دستگاه بازرسی شدم... پوکر به بادیگاردهای جدی عمارت نگاه میکردم که یهو یه ماشین مشکی وارد شد و همشون تعظیم کردن الی من!
_جانگ می تا به حال جئون رو ندیده بود و فقط تعریفش رو شنیده بود! وقتی ماشین مشکی با سرعت وارد محوطه عمارت شد گمان کرد یکی از افراد بلند مرتبه جئونه اما با یه جئون عصبی سر و کار داشت
کوک « لو رفتن محموله ی بزرگ قاچاقم برای اینکه یه کشتار دست جمعی راه بندازم کافی بود؛ با عصبانیت وارد عمارت شدم و بی توجه به چاپلوسی افرادم میخواستم برم بالا که دیدم یکی عین بز ایستاده و نگاهم میکنه! ارتباط مستقیم چشمی برای خدمه و افراد ممنوع بود اما اون بچه چطور جرات پیدا کرده بود توی چشمام زل بزنه؟
بادیگارد « هی احمق مستقیم به ارباب نگاه نکن
جانگ می « احمق خودتی غول بیابونی.. وایسا ببینم.. این اربابه؟ مستر جئون؟؟؟؟؟
کوک « بله خودم هستم موش کوچولو!
جانگ می « کم مونده بود قالب تهی کنم! صداش ترکیبی از خشم و آرامش بود و این ترسناکش میکرد.. م... من... من
کوک « فکر میکردم کسی که جرات میکنه توی چشمای من نگاه کنه زبون درازی داره! اما انگار زبون تو رو موش خورده بچه! دنبالم بیا
جانگ می « زبون دراز که دارم اما اگه جوابت رو بدم منو نمیکشی؟
کوک « چی شد؟
جانگ می « خب اره... گاهی اوقات وقتی حس میکنی خیلی شاخی خودتو به فنا میدی و من دقیقا همین کار رو کرده بودم! نباید جَلو توجه میکردم اما توی همون دیدار اول گَرد و خاک به پا کردم... دستم رو روی دهنم گذاشتم و به چهره متعجب جئون خیره شدم
کوک « *خنده... پنج دقیقه دیگه توی اتاقمی موش کوچولو! ببینم اونجا هم میتونی اینطور بلبل زبونی کنی یا نه
فاصله مهم نیست چون آخرش مال خودمی...؛)
جانگ می « از بچگی عاشق هیجان و فیلم های پلیسی بودم، توی رویا هام پلیس میشدم و مافیا های خطرناک رو دستگیر میکردم اما نمیدونستم ممکنه اسیر یکی از همونا بشم!
فلش بک به دوسال پیش //
_با کنجکاوی به پرونده رو به روش خیره شده بود...پرونده مافیای پر سابقه و خطرناکی که هیچ ماموری جرات نداشت پاشو توی عمارتش بزاره....اما جانگ می تشنه هیجان بود! همه سعی داشتن منصرفش کنن اما گوشش به این حرفها بدهکار نبود.... قرار بود به عنوان ندیمه برای جاسوسی به عمارت جئون بره... مردی که ازش فقط یه اسم وجود داشت؛ جئون جونگ کوک....
جانگ می « با رسیدن به عمارت مخوف جئون هیجان تمام وجودم رو فرا گرفت ! نمیدونستم با پا نهادن به این عمارت سرنوشت چه چیزی رو برام رقم میزنه و قراره چه چیز هایی رو تجربه کنم اما یه چیزی برام واضح و روشن بود... دوست داشتم با اون مافیا ملاقات کنم! چمدون سنگینم رو دنبال خودم کشیدم و وارد عمارت شدم... همون لحظه اول چمدونم رو زیر و رو کردن و با کلی دستگاه بازرسی شدم... پوکر به بادیگاردهای جدی عمارت نگاه میکردم که یهو یه ماشین مشکی وارد شد و همشون تعظیم کردن الی من!
_جانگ می تا به حال جئون رو ندیده بود و فقط تعریفش رو شنیده بود! وقتی ماشین مشکی با سرعت وارد محوطه عمارت شد گمان کرد یکی از افراد بلند مرتبه جئونه اما با یه جئون عصبی سر و کار داشت
کوک « لو رفتن محموله ی بزرگ قاچاقم برای اینکه یه کشتار دست جمعی راه بندازم کافی بود؛ با عصبانیت وارد عمارت شدم و بی توجه به چاپلوسی افرادم میخواستم برم بالا که دیدم یکی عین بز ایستاده و نگاهم میکنه! ارتباط مستقیم چشمی برای خدمه و افراد ممنوع بود اما اون بچه چطور جرات پیدا کرده بود توی چشمام زل بزنه؟
بادیگارد « هی احمق مستقیم به ارباب نگاه نکن
جانگ می « احمق خودتی غول بیابونی.. وایسا ببینم.. این اربابه؟ مستر جئون؟؟؟؟؟
کوک « بله خودم هستم موش کوچولو!
جانگ می « کم مونده بود قالب تهی کنم! صداش ترکیبی از خشم و آرامش بود و این ترسناکش میکرد.. م... من... من
کوک « فکر میکردم کسی که جرات میکنه توی چشمای من نگاه کنه زبون درازی داره! اما انگار زبون تو رو موش خورده بچه! دنبالم بیا
جانگ می « زبون دراز که دارم اما اگه جوابت رو بدم منو نمیکشی؟
کوک « چی شد؟
جانگ می « خب اره... گاهی اوقات وقتی حس میکنی خیلی شاخی خودتو به فنا میدی و من دقیقا همین کار رو کرده بودم! نباید جَلو توجه میکردم اما توی همون دیدار اول گَرد و خاک به پا کردم... دستم رو روی دهنم گذاشتم و به چهره متعجب جئون خیره شدم
کوک « *خنده... پنج دقیقه دیگه توی اتاقمی موش کوچولو! ببینم اونجا هم میتونی اینطور بلبل زبونی کنی یا نه
۱۴۲.۳k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.