پارت ششم
P.6
یک ماه بعد....
دوشنبه.
معلم: خب بچه ها یک ماه از رفتن می یونگ میگذره و طبق قوانین...
می یونگ: و طبق قوانین یک دانش آموز جدید میاد، نه؟
معلم: آه درسته. تو دانش آموز جدیدی؟
می یونگ: سلام... من
هه سو: اوه تو خیلی خوشگلی
جین آ: آیدلی؟
می یونگ: من کیم می یونگ هستم و میخوام اونجا کنار پنجره بشینم.
معلم: ها؟ اها اخه ما یه دانش اموز قبل از...
می یونگ: اوه خانم معلم، من می یونگ هستم...
ناظم: اوه سلام خانم مین، ایشون می یونگ خودمونن. بزارید هرجا میخواد بشینه...
معلم: اه... اها باشه...
می یونگ: کنار پنجره...
* ویو جیمین:
معلم داشت درباره می یونگ حرف میزد. حتی قیافشم یادم نیست.
یه دختره وارد کلاس شد. خیلی خوشگل بود. پاهای سفید صورت گرد و لباسی که خیلی قشنگ بدنشو نمایش میداد...آههه جیمین چت شده تووو
به خودت بیاااا
چی؟ اسم اون می یونگه؟ اماا...
*******
جیمین: اه... باشه من اونور میشینم.
می یونگ: هوم
زنگ تفریح:
هه سو: اممم می یونگ خودتی واقعا؟
می یونگ: بلع
هه سو: میگم...
می یونگ: من باید برم بعدا کارتو بگو
هه سو: اما..
ذهن جیمین:
اون واقعا می یونگه؟ چرا اینقدر باعث میشه دلم بخوادش..
کجا داره میره...
**** کتابخونه
ویو می یونگ"
من بیماریم را دکترم گفته بود بهتر داره میشه و اصلا ربطی به وزنم نداشته. ولی خوشحالم که لاغر شدم.. تو یه ماه ۳۵ کیلو وزن کم کردم خیلیه ولی خب الان د عوض راحتم.
چهارپایه را گذاشتم و ازش رفتم بالا اون کتاب آبیه را میخواستم.
چهارپایه لق بود ولی سعی کردم تعادلمو حفظ کنم. ولی یک دفعه چهارپایه کج شد و افتادم چشما مو بستم ولی تو آغوش گرم یکی فرو رفتم.
پسره: اوه حالت خوبه؟
اسلاید دوم: یونیفرم جیمین
اسلاید سوم: لباس می یونگ
اسلاید چهارم: می یونگ بعد از کلی زحمت برای لاغر شدن
شرایط پارت بعد:
لایک:۶
یه جمله قشنگ بهم بگین^^
کامسامیدا♡
#jiminfic
#وانشات_جیمین
یک ماه بعد....
دوشنبه.
معلم: خب بچه ها یک ماه از رفتن می یونگ میگذره و طبق قوانین...
می یونگ: و طبق قوانین یک دانش آموز جدید میاد، نه؟
معلم: آه درسته. تو دانش آموز جدیدی؟
می یونگ: سلام... من
هه سو: اوه تو خیلی خوشگلی
جین آ: آیدلی؟
می یونگ: من کیم می یونگ هستم و میخوام اونجا کنار پنجره بشینم.
معلم: ها؟ اها اخه ما یه دانش اموز قبل از...
می یونگ: اوه خانم معلم، من می یونگ هستم...
ناظم: اوه سلام خانم مین، ایشون می یونگ خودمونن. بزارید هرجا میخواد بشینه...
معلم: اه... اها باشه...
می یونگ: کنار پنجره...
* ویو جیمین:
معلم داشت درباره می یونگ حرف میزد. حتی قیافشم یادم نیست.
یه دختره وارد کلاس شد. خیلی خوشگل بود. پاهای سفید صورت گرد و لباسی که خیلی قشنگ بدنشو نمایش میداد...آههه جیمین چت شده تووو
به خودت بیاااا
چی؟ اسم اون می یونگه؟ اماا...
*******
جیمین: اه... باشه من اونور میشینم.
می یونگ: هوم
زنگ تفریح:
هه سو: اممم می یونگ خودتی واقعا؟
می یونگ: بلع
هه سو: میگم...
می یونگ: من باید برم بعدا کارتو بگو
هه سو: اما..
ذهن جیمین:
اون واقعا می یونگه؟ چرا اینقدر باعث میشه دلم بخوادش..
کجا داره میره...
**** کتابخونه
ویو می یونگ"
من بیماریم را دکترم گفته بود بهتر داره میشه و اصلا ربطی به وزنم نداشته. ولی خوشحالم که لاغر شدم.. تو یه ماه ۳۵ کیلو وزن کم کردم خیلیه ولی خب الان د عوض راحتم.
چهارپایه را گذاشتم و ازش رفتم بالا اون کتاب آبیه را میخواستم.
چهارپایه لق بود ولی سعی کردم تعادلمو حفظ کنم. ولی یک دفعه چهارپایه کج شد و افتادم چشما مو بستم ولی تو آغوش گرم یکی فرو رفتم.
پسره: اوه حالت خوبه؟
اسلاید دوم: یونیفرم جیمین
اسلاید سوم: لباس می یونگ
اسلاید چهارم: می یونگ بعد از کلی زحمت برای لاغر شدن
شرایط پارت بعد:
لایک:۶
یه جمله قشنگ بهم بگین^^
کامسامیدا♡
#jiminfic
#وانشات_جیمین
۳۲.۷k
۲۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.