White Rose 🤍 ⁵
ات ویو] غذاهامون تموم شد من میز رو جمع کردم میخواستم برم بیرون که صدای گریهی اچا اومد سریع رفتم بالا پله ها رو دو تا یکی میرفتم که دیدم اچا تو بغل جونگ کوک داره گریه میکنه تا منو دید اومد پیشم و محکم بغلم کرد
اچا: مامان ات نرو خواهش میکنم نرو پیشم بمون
ات: باشه جایی نمیدم بیا بریم بخوابیم
اچا رو بردم خوابوندم و یواشکی از اتاق اومدن بیرون
خواستم برم بیرون که با صدای کوک وایسادم ای خدا این خانواده چرا نمیزارن من برم خونه
کوک: خانم ات لطفا وایسین میشه از فردا اینجا زندگی کنید مامان ات؟🙂
ات: (توی دلش) وای به من گفت مامان ات خدایا دارم غش میکنم
لبخند کوتاهی زدم: بله حتما پس خداحافظ
کوک: خدافظ
صبح ...
#بی_تی_اس
#فیک #فیک_جونگ_کوک
اچا: مامان ات نرو خواهش میکنم نرو پیشم بمون
ات: باشه جایی نمیدم بیا بریم بخوابیم
اچا رو بردم خوابوندم و یواشکی از اتاق اومدن بیرون
خواستم برم بیرون که با صدای کوک وایسادم ای خدا این خانواده چرا نمیزارن من برم خونه
کوک: خانم ات لطفا وایسین میشه از فردا اینجا زندگی کنید مامان ات؟🙂
ات: (توی دلش) وای به من گفت مامان ات خدایا دارم غش میکنم
لبخند کوتاهی زدم: بله حتما پس خداحافظ
کوک: خدافظ
صبح ...
#بی_تی_اس
#فیک #فیک_جونگ_کوک
۵۵.۳k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.