پارت یک من عاشق پسر رئیس بابام شدم 💚🍜
فلش بک :
ا/ت : بابا پس چرا جیهوپ نمیاددددد
بابای ا/ت: دخترم جیهوپ اذیت نکنیا
ا/ت: چرا باید اذیتش کنم
جیهوپ باباش از راه رسیدن دوییدم سمتش
ا/ت: اومدییییی
جیهوپ : اره اومدم زود باش بریم بازی کنیم
بابای ا/ت : قربان شرمنده دخترم مزاحم پسرتون میشه
بابای جیهوپ : خیلیم عالیه دختر خیلی خوشگل بانمکی داری
بابای ا/ت : ممنون قربان
پایان فلش بک
صدای ساعت از خواب بیدارم کرد
ا/ت : وای وای وای دیرم شد
سریع حاضر شدم کیفم برداشتم رفتم طبقه پایین یه لقمه خوردم زدم بیرون
مامان ا/ت : یاااااا هیچی که نخوردی
میدوییدم تا به اوتوبوس برسم هوففف بلخره عااا شرمنده من ا/تم و توی یه خانواده متوسط زندگی میکنم ۱۷ سال دارم اوه همینطور یه برادر کوچیک تر دارم که ۱۲ سالشه رسیدم دبیرستان به لطف رئیس بابا توی این دبیرستان درس میخوندم برای همین باید کلی درس میخوندم تلاش میکردم وارد مدرسه شدم داشتم دنبال کلاسم میگشتم که متوجه شدم دخترا دارن جیغ میزنن همه یه جا جمع شدن وا چه خبره
رفتم یکم جلو تر تا نگا کنم
ا/ت : ج ج جیهوپ
ویو جیهوپ : اه لعنتی بازم ریختن سرم بازم شلوغی توی اون همه دختر چشم به یه دختر افتاد اون همون دختر بود اره همون بود که توی بچگی باهاش بازی میکردم همون دختری که عاشقش شده بودم همه کاری واسش میکردم
دیدم یه پسره اومد جلوش با هم رفتن
دستم مشت شد لعنت
ا/ت ویو : سویونگ بهترین رفیقم اومد جلوم با هم رفتیم سر کلاس جیهوپم توی کلاسمون بود ولی حتی نگامم نکرد اه یعنی نشناختم
میا : اوپااااا افتادی توی کلاس من
دیدم یه دفعه لبای جیهوپ بوسید خشکم زد
جیهوپ لبخند کمرنگی زد
جیهوپ : اوهوم خوبه اره ؟
میا : ارههههههه
نشست روی پای جیهوپ تا معلم بیاد وقتی معلم اومد رفت سر جاش کلاس شروع شد
ا/ت : بابا پس چرا جیهوپ نمیاددددد
بابای ا/ت: دخترم جیهوپ اذیت نکنیا
ا/ت: چرا باید اذیتش کنم
جیهوپ باباش از راه رسیدن دوییدم سمتش
ا/ت: اومدییییی
جیهوپ : اره اومدم زود باش بریم بازی کنیم
بابای ا/ت : قربان شرمنده دخترم مزاحم پسرتون میشه
بابای جیهوپ : خیلیم عالیه دختر خیلی خوشگل بانمکی داری
بابای ا/ت : ممنون قربان
پایان فلش بک
صدای ساعت از خواب بیدارم کرد
ا/ت : وای وای وای دیرم شد
سریع حاضر شدم کیفم برداشتم رفتم طبقه پایین یه لقمه خوردم زدم بیرون
مامان ا/ت : یاااااا هیچی که نخوردی
میدوییدم تا به اوتوبوس برسم هوففف بلخره عااا شرمنده من ا/تم و توی یه خانواده متوسط زندگی میکنم ۱۷ سال دارم اوه همینطور یه برادر کوچیک تر دارم که ۱۲ سالشه رسیدم دبیرستان به لطف رئیس بابا توی این دبیرستان درس میخوندم برای همین باید کلی درس میخوندم تلاش میکردم وارد مدرسه شدم داشتم دنبال کلاسم میگشتم که متوجه شدم دخترا دارن جیغ میزنن همه یه جا جمع شدن وا چه خبره
رفتم یکم جلو تر تا نگا کنم
ا/ت : ج ج جیهوپ
ویو جیهوپ : اه لعنتی بازم ریختن سرم بازم شلوغی توی اون همه دختر چشم به یه دختر افتاد اون همون دختر بود اره همون بود که توی بچگی باهاش بازی میکردم همون دختری که عاشقش شده بودم همه کاری واسش میکردم
دیدم یه پسره اومد جلوش با هم رفتن
دستم مشت شد لعنت
ا/ت ویو : سویونگ بهترین رفیقم اومد جلوم با هم رفتیم سر کلاس جیهوپم توی کلاسمون بود ولی حتی نگامم نکرد اه یعنی نشناختم
میا : اوپااااا افتادی توی کلاس من
دیدم یه دفعه لبای جیهوپ بوسید خشکم زد
جیهوپ لبخند کمرنگی زد
جیهوپ : اوهوم خوبه اره ؟
میا : ارههههههه
نشست روی پای جیهوپ تا معلم بیاد وقتی معلم اومد رفت سر جاش کلاس شروع شد
۱۸.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.