ستاره ی قرمز من پارت ۱۰
ستاره ی قرمز من پارت ۱۰
میکو : متوجه شدم طبقه ی چندین
پسره : طبقه ی چهارم
میکو : کسی که حمله کرده جلوی دره یه گوشه ایستاده ( برای اینکه بدونه کی و چطوری وارد بشه )
پسره : جلوی در نیست ولی گوشه هم نیست
میکو : فهمیدم ممنون بسپورش به من تو همینجا بمون ( با خنده )
پسره : باشه
از دید اتسو
چقدر سریع موقعیت و جزییات اصلی که واجبه رو پرسید انگار میدونستم چی مهمه
از دید میکو
باید سریع باشم تا اتفاقی نیوفتاده
از پله ها رفتم بالا و آروم و بی سرد صدا تبدیل به آب شدم و وارد زمین شدم و رفتم داخل و به اونی که دختره رو گرفته بود نگاه کردم یه مرد مو زرد عینکی ( کنیکیدا) بود که یه اصلحه دستش بود نمیتونستم از پشت سرش برم چون صدای تبدیل شدنم از آب به انسانو میشنید برای همین وارم میز شدم با تمام سرعت به انسان تبدیل شدم و اون دخترو ازش دور کردم سعی کردم اصلحشو بگیرم ولی نشد خواست به اون دختر شلیک کنه که رفتم جلوی دختر و جهت تفنگو تغییر دادم و اون مردو گرفتم انگار دازای سانم اونجا نبود وقتی داشتم دورو اترافو نگاه میکردم اون مرد منو هول داد و داشت میرفت سمت یک کی دیگه از اعضای آژانس که رفتم جلوش و چشمامو بستم وقتی چشمامو باز کردم اون مردو دیدم که آروم جلوم ایستاده
اون مرده : به آژانس خوش اومدی
میکو : چ .....چییییییی
دستمو روی اون گردنبند گذاشتم همونی که چویا بهم داده بود
فلش بک به بعد از ورود میکو به مافیا
چویا : بیا این برای ورودته
میکو : واقعا برای منه
چویا : ا....آره
میکو : ممنون چویا سان ممنون
یه گردنبند با رنگ طلایی و طرح ستاره بود خیلی خوشحالم تا حالا کسی بهم چیزی نداده بود
پایان فلش بک
میکو : متوجه شدم طبقه ی چندین
پسره : طبقه ی چهارم
میکو : کسی که حمله کرده جلوی دره یه گوشه ایستاده ( برای اینکه بدونه کی و چطوری وارد بشه )
پسره : جلوی در نیست ولی گوشه هم نیست
میکو : فهمیدم ممنون بسپورش به من تو همینجا بمون ( با خنده )
پسره : باشه
از دید اتسو
چقدر سریع موقعیت و جزییات اصلی که واجبه رو پرسید انگار میدونستم چی مهمه
از دید میکو
باید سریع باشم تا اتفاقی نیوفتاده
از پله ها رفتم بالا و آروم و بی سرد صدا تبدیل به آب شدم و وارد زمین شدم و رفتم داخل و به اونی که دختره رو گرفته بود نگاه کردم یه مرد مو زرد عینکی ( کنیکیدا) بود که یه اصلحه دستش بود نمیتونستم از پشت سرش برم چون صدای تبدیل شدنم از آب به انسانو میشنید برای همین وارم میز شدم با تمام سرعت به انسان تبدیل شدم و اون دخترو ازش دور کردم سعی کردم اصلحشو بگیرم ولی نشد خواست به اون دختر شلیک کنه که رفتم جلوی دختر و جهت تفنگو تغییر دادم و اون مردو گرفتم انگار دازای سانم اونجا نبود وقتی داشتم دورو اترافو نگاه میکردم اون مرد منو هول داد و داشت میرفت سمت یک کی دیگه از اعضای آژانس که رفتم جلوش و چشمامو بستم وقتی چشمامو باز کردم اون مردو دیدم که آروم جلوم ایستاده
اون مرده : به آژانس خوش اومدی
میکو : چ .....چییییییی
دستمو روی اون گردنبند گذاشتم همونی که چویا بهم داده بود
فلش بک به بعد از ورود میکو به مافیا
چویا : بیا این برای ورودته
میکو : واقعا برای منه
چویا : ا....آره
میکو : ممنون چویا سان ممنون
یه گردنبند با رنگ طلایی و طرح ستاره بود خیلی خوشحالم تا حالا کسی بهم چیزی نداده بود
پایان فلش بک
۵.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.