(پارت24)
(پارت24)
کوک: دختره احمق گمشو تو اتاقت من ازت نخاستم برام غذا درست کنی من اشغالی که تو درست کردیو نمیخورم(کل غذاهارو ریخت)(و با عصبانیت و داد به ات این حرف هارو زد)
(ات سریع و باگریه دوید تو اتاقش و نشست پشت در
و گریه شدیدی میکرد کوک سریع وارد اتاق ات شد و درو باز کرد ات تا صدای پای کوک رو شنید سریع از پشت در کشید اون طرف کوک در اتاق رو باز کرد و کمر بندشو در اورد)
ات: ب.. بابایی لطفا... ببخ.. شید م.. من میخاستم.. فقط خستگیت در.. بره(با گریه)
کوک: خفت شو احمق (شروع کرد زدن ات)
ات: اخخ بابایی لطفا اییی.. م.. مگه اخه چی کار کردم من
(کوک. بدون این که چیزی بگه همین طور ات رو میزد)
(موقعیت کلی الان الان چهار روزه که ات با کوکه)
(بیستو پنج مین بعد کوک دست از ات کشید و رفت از اتاق بیرون)
(ات همین طور گریع میکر بدنش بی جون و زخمی شده بود هیچ جایی از بدنش نبود که کبود نباشه
اروم بلند شد تمام بدنش میسوخت اشکاشو پاک کرد و
(شرایط برای پارت بعدی100تا لایک)
(بچه ها ببخشید زیاد گزاشتم ولی من کلی کار دارم و یکم ازتون فرصت میخام
ک پارت بعدی رو هم بنویسم ولی تا غروب میزارم مرسی)
کوک: دختره احمق گمشو تو اتاقت من ازت نخاستم برام غذا درست کنی من اشغالی که تو درست کردیو نمیخورم(کل غذاهارو ریخت)(و با عصبانیت و داد به ات این حرف هارو زد)
(ات سریع و باگریه دوید تو اتاقش و نشست پشت در
و گریه شدیدی میکرد کوک سریع وارد اتاق ات شد و درو باز کرد ات تا صدای پای کوک رو شنید سریع از پشت در کشید اون طرف کوک در اتاق رو باز کرد و کمر بندشو در اورد)
ات: ب.. بابایی لطفا... ببخ.. شید م.. من میخاستم.. فقط خستگیت در.. بره(با گریه)
کوک: خفت شو احمق (شروع کرد زدن ات)
ات: اخخ بابایی لطفا اییی.. م.. مگه اخه چی کار کردم من
(کوک. بدون این که چیزی بگه همین طور ات رو میزد)
(موقعیت کلی الان الان چهار روزه که ات با کوکه)
(بیستو پنج مین بعد کوک دست از ات کشید و رفت از اتاق بیرون)
(ات همین طور گریع میکر بدنش بی جون و زخمی شده بود هیچ جایی از بدنش نبود که کبود نباشه
اروم بلند شد تمام بدنش میسوخت اشکاشو پاک کرد و
(شرایط برای پارت بعدی100تا لایک)
(بچه ها ببخشید زیاد گزاشتم ولی من کلی کار دارم و یکم ازتون فرصت میخام
ک پارت بعدی رو هم بنویسم ولی تا غروب میزارم مرسی)
۹.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.