وقتی ازدواج کردید ولی سرطان ریه..
Part¹²
ادامه ویو ماسان:
+راه افتاد شیشه رو پایین دادم و چند تا نفس عمق کشیدم از تو داشبورد قرصامو برداشتم و خوردم و موهامو مرتب کردم و بعد چند دیقه شیشه رو بالا دادم .. نگاهی به هوسوک نمیکردم ولی میدونستم اونم ناراحت و عصبیه ..
منو برد ی جا که برام آشنا نبود نگاهی کردم بهش
+ اینجا کجاست ؟
_پیاده شو میفهمی...
نگران شده بودم یکم .. حقیقتا هنوز بهش اعتماد نداشتم ..آروم پیاده شدم و محض احتیاط کلت پشت کمرم آماده بود ...هوسوک منو به سمت خودش کشید و روبهرو رو بهم نشون داد ... کله منهتن زیر پامون بود ..
+چرا من آوردی اینجا؟ ..
ویو هوسوک :
از بعد اونجا حالش اصلا خوب نبود نمیدونم چرا ولی انگار نمیتونست نفس بشه نگران شده بودم گفتم شاید ریش حساسه رفت سمت بام اونجا .. بالا ترین نقطه منهتن..
وقتی پرسید صداش جونی نداشت جواب دادم
_چرا اونقدر عصبی بودی ؟
+سوالو با سوال میشه جواب ندی ؟
_بخاطر اینکه گفتم شاید بخاطر آلودگی این چند وقت اینجوری شدی .. اوردمت اینجا..
لبخند کمرنگ ولی قشنگی زد .. (ماسان ها)*
+ممنون ولی بخاطر چیزه دیگه ای بود .. من به الکل و سیگار حساسیت دارم ...
_اوو.. نمیدونستم ..
پرش زمانی *
ویو ماسان *:
برگشتیم به سمت خونه من بالاخره رسیدیم رفتم و لباس هامو عوض کردم و نشستم دوی مبل حرفی نمیزدم اومد نشست کنارم
_حسه خوبی بود حقیقتا...
+ها..؟ ببخشید .. چه چیزی؟
_اینکه تو همسرم بودی...
خودمو زدم به اون راه*
+چیزی میخوری ؟ من خیلی گشنمه..
_ خیلی ممنون که منو پیچوندی .. اره هرچی خودت خوردی منم میخورم ..
ویو هوسوک *:
مشخص بود هنوز حالش خوب نیست .. کلافه بود .. کز میکرد هرچی دستش میومد میخورد و جواب کسی رو هم نمیداد.. نذاشتم بره اون غذا درست کنه پاشدم و خودم رفتم دست به کار شدم اومد و نشست کنار میز..
ادامه ویو ماسان:
+راه افتاد شیشه رو پایین دادم و چند تا نفس عمق کشیدم از تو داشبورد قرصامو برداشتم و خوردم و موهامو مرتب کردم و بعد چند دیقه شیشه رو بالا دادم .. نگاهی به هوسوک نمیکردم ولی میدونستم اونم ناراحت و عصبیه ..
منو برد ی جا که برام آشنا نبود نگاهی کردم بهش
+ اینجا کجاست ؟
_پیاده شو میفهمی...
نگران شده بودم یکم .. حقیقتا هنوز بهش اعتماد نداشتم ..آروم پیاده شدم و محض احتیاط کلت پشت کمرم آماده بود ...هوسوک منو به سمت خودش کشید و روبهرو رو بهم نشون داد ... کله منهتن زیر پامون بود ..
+چرا من آوردی اینجا؟ ..
ویو هوسوک :
از بعد اونجا حالش اصلا خوب نبود نمیدونم چرا ولی انگار نمیتونست نفس بشه نگران شده بودم گفتم شاید ریش حساسه رفت سمت بام اونجا .. بالا ترین نقطه منهتن..
وقتی پرسید صداش جونی نداشت جواب دادم
_چرا اونقدر عصبی بودی ؟
+سوالو با سوال میشه جواب ندی ؟
_بخاطر اینکه گفتم شاید بخاطر آلودگی این چند وقت اینجوری شدی .. اوردمت اینجا..
لبخند کمرنگ ولی قشنگی زد .. (ماسان ها)*
+ممنون ولی بخاطر چیزه دیگه ای بود .. من به الکل و سیگار حساسیت دارم ...
_اوو.. نمیدونستم ..
پرش زمانی *
ویو ماسان *:
برگشتیم به سمت خونه من بالاخره رسیدیم رفتم و لباس هامو عوض کردم و نشستم دوی مبل حرفی نمیزدم اومد نشست کنارم
_حسه خوبی بود حقیقتا...
+ها..؟ ببخشید .. چه چیزی؟
_اینکه تو همسرم بودی...
خودمو زدم به اون راه*
+چیزی میخوری ؟ من خیلی گشنمه..
_ خیلی ممنون که منو پیچوندی .. اره هرچی خودت خوردی منم میخورم ..
ویو هوسوک *:
مشخص بود هنوز حالش خوب نیست .. کلافه بود .. کز میکرد هرچی دستش میومد میخورد و جواب کسی رو هم نمیداد.. نذاشتم بره اون غذا درست کنه پاشدم و خودم رفتم دست به کار شدم اومد و نشست کنار میز..
۱.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.