فیک آقای خشن قسمت ۲۱
ماریسا کلی با کوکی رقصید چشمای کوکی برق میزد از شادی توی دلش میگفت بالاخره یکی منو دوسم داره ماریسا گفت کوکی عزیزم بریم خونه ای من
جون کوک و تهیونگ دیدن اونها رو اومدن
جون کوک برادر دوقلو اش رو بغل کرد در گوشش گفت هییییی احمق بی شعور
گمشو برو همون جایی که بودی
نوبت تهیونگ بود بغلش کرد وگفت تو چقدر مهربون تراز دادش ات هستی
ماریسا گفت خوبه له شد بدبخت بعد دست کوکی رو گرفت برد اتاق لباس و بهترین لباس راحتی رو بهش داد تا اومد بیرون جون کوک موهای ماریسا گرفت
محکم زد توی صورتش
تهیونگ گفت هیییییی چراااا اون رو میزنی
جون کوک گفت خفه شو گردنبند ماریسا رو محکم کشید گردنش قرمز شد
ماریسا هیچی نمیگفت
کوکی اومد بیرون گفت اذیتش نکن لطفا
جون کوک گفت هه جوجه کوچولو از لانه اش اومده بیرون
جون کوک و تهیونگ دیدن اونها رو اومدن
جون کوک برادر دوقلو اش رو بغل کرد در گوشش گفت هییییی احمق بی شعور
گمشو برو همون جایی که بودی
نوبت تهیونگ بود بغلش کرد وگفت تو چقدر مهربون تراز دادش ات هستی
ماریسا گفت خوبه له شد بدبخت بعد دست کوکی رو گرفت برد اتاق لباس و بهترین لباس راحتی رو بهش داد تا اومد بیرون جون کوک موهای ماریسا گرفت
محکم زد توی صورتش
تهیونگ گفت هیییییی چراااا اون رو میزنی
جون کوک گفت خفه شو گردنبند ماریسا رو محکم کشید گردنش قرمز شد
ماریسا هیچی نمیگفت
کوکی اومد بیرون گفت اذیتش نکن لطفا
جون کوک گفت هه جوجه کوچولو از لانه اش اومده بیرون
۲.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.