painful love part 4
painful love part 4
#استری_کیدز
با قرار گرفتن صدای مردونه ای ریشه افکارت قطع شدن و بادقت به حرف اون دوتا پسری که روبه روت بودند گوش کردی
× چی بهش گفتی؟
_ جین ته؟
× اره
_ بهش گفتم برامون ماموریت اومده و تو زودتر ازمن رفتی
نفسشو راحت بیرون فرستاد
× هوف .. خوبه
هیون نگاه جدیشو از طریق اینه ماشین که بالا وصل شده بود بهت داد ، چشم تو چشم شدین اما زود سرتو انداختی پایین ..
_ ولی من هنوز این شخص ناشناس رو نمیدونم چرا اینجاست!
شاید بهتر بود الان همه چیزو توضیح بدی؟
درسته همین کار رو باید میکردی
= اِم..من..خب .. راستش ۵،۶ سالی میشه که پیش پارک جین ته..زندگی میکنم..
_ این شد دلیل؟!
× هیون..بزار کامل همه چیزو بگه .
_ جای بهتری برای صحبت کردن هست !
.
.
همراه با اون دوتا پسر خوشتیپ و خوش هیکل وارد اماراتی شیک و مشکی رنگ شدید به اطراف داشتی نگاه میکردی که صدای هیونجین باعث شد بهش بچرخی و نگاهش کنی
_ بیا بشین
به مبل های سلطنتی ای که وسط هال قرار داشت اشاره کرد، سرتو اهسته تکان دادی و به سمت یکی از مبل ها رفتی ..
روبه روت اون دوتا شخص نشستن و همینطور متنظر بودن تا شروع کنی
خدمت کار خم شد ، فنجون سفید رنگ رو برداشت و به لب هاش نزدیک کرد کمی از مایع داخلش رو بع سر کشید و سپس گفت: _ خب شروع کن
سرتو انداختی پایین هردو دستاتو مشت کردی و به رون های برهنه ات نگاه کردی
موهای کوتاه جلو صورتت باعث شد ، چهره ات کامل دیده نشود ..
= من..از ۶ سالگی توی پرورشگاه بزرگ شدم..تا ۱۳ سالگی همه چی اوکی بود .. اما بعد از تولد ۱۳ سالگیم .. پارک جین ته .. منو به سرپرستی گرفت .. اون نقش پدرخوانده ام رو داشت .. اولاش باهام خوب بود مهربون بود فکر میکردم .. ادم خوبیه اما وقتی کامل وارد زندگیش شدم..تغییر کرد .. شروع به اذیت کردنم کرد ، تنبیه کردنم .. تا ۱۵ سالگیم ... چیزی نگفتم..فقط و فقط اجازه دادم هرکاری باهام بکنه.. * قطره اشکی ار گونه ات سر خورد* اما..واقعا دیگه برام تحملش سخت بود..سعی کردم از مدرسه فرار کنم ولی ادماش همه جا بودن همه جا حتی برای بیرون رفتن هم اجازه نداشتم مگراینکه..یکی از ادماش باهام بیاد..
اون..اون..واقعا یک هیولاعه.. من واقعا به کمکتون احتیاج داشتم .. که ممنونم تا اینجا منو رسوندین..اگرم لازم باشه همین الان .. میرم .. من حاضرم خیابون هم بخوابم ولی اون خونه برنگردم...
چشمات کمی اشکی شده بود سکوت کردی اما دست زدنای یکی باعث شد سرت دو بالا بیاری ، هیونجین بود هردو دستشو داشت بهم میکوبید و پوزخندی بر لب داشت دوتاتونم (فلیکس،مونه) متعجب بهش نگاه کردین
_ واو..چه داستان غمگینی..* پوزخندش محو شد* تو مارو چی فرض میکنی ها؟! هه فکر میکنی نمیدونم یکی از جاسوسای اون عوضی ای؟! باید همون اول بدون منتظر شدنتون برمیگشتم
این ادم چیزی به اسم احساسات ، ناراحت شدن میدونست؟! رفتار هاش کاملا مشخص میکرد کع هیچی نمیدونه !
واقعا برات دردناک بود که همچین حرفی زده بشه .
= من دروغ نمیگم! * نگاهتو دادی به فلیکس* تو چی؟ با گوشای خودت شنیدی که اون جک عوضی چی بهم گفت بنظرت دارم الکی میگم ؟ لعنتی من قبل توعم تو اون اتاق بودم
هیونجین ازسرجاش بلند شد و به سمت پله ها بالا رفت یکی یکی داشت ازشون میرفت که گفت :
_ هرچه سریعتر بهتره بری و ماهم تو دردسر ننداز حتی اگه حرفات درست هم باشه جین ته الانشم دنبالته پس ... هرچه سریعتر برو .
و دوباره ادامه راهشو رفت ..
شاید حق با اون بود ؟
از سرجات بلند شدی و لبخند کمرنگی زدی
به پسر روبه روت نگاه کردی.
= بهتره..برم..ممنون ..
میخواستی بری اما با قرار گرفتن صداش و گرفتن دستت ... وایستادی
× هیچ جایی نمیری هان مونه !
#استری_کیدز
با قرار گرفتن صدای مردونه ای ریشه افکارت قطع شدن و بادقت به حرف اون دوتا پسری که روبه روت بودند گوش کردی
× چی بهش گفتی؟
_ جین ته؟
× اره
_ بهش گفتم برامون ماموریت اومده و تو زودتر ازمن رفتی
نفسشو راحت بیرون فرستاد
× هوف .. خوبه
هیون نگاه جدیشو از طریق اینه ماشین که بالا وصل شده بود بهت داد ، چشم تو چشم شدین اما زود سرتو انداختی پایین ..
_ ولی من هنوز این شخص ناشناس رو نمیدونم چرا اینجاست!
شاید بهتر بود الان همه چیزو توضیح بدی؟
درسته همین کار رو باید میکردی
= اِم..من..خب .. راستش ۵،۶ سالی میشه که پیش پارک جین ته..زندگی میکنم..
_ این شد دلیل؟!
× هیون..بزار کامل همه چیزو بگه .
_ جای بهتری برای صحبت کردن هست !
.
.
همراه با اون دوتا پسر خوشتیپ و خوش هیکل وارد اماراتی شیک و مشکی رنگ شدید به اطراف داشتی نگاه میکردی که صدای هیونجین باعث شد بهش بچرخی و نگاهش کنی
_ بیا بشین
به مبل های سلطنتی ای که وسط هال قرار داشت اشاره کرد، سرتو اهسته تکان دادی و به سمت یکی از مبل ها رفتی ..
روبه روت اون دوتا شخص نشستن و همینطور متنظر بودن تا شروع کنی
خدمت کار خم شد ، فنجون سفید رنگ رو برداشت و به لب هاش نزدیک کرد کمی از مایع داخلش رو بع سر کشید و سپس گفت: _ خب شروع کن
سرتو انداختی پایین هردو دستاتو مشت کردی و به رون های برهنه ات نگاه کردی
موهای کوتاه جلو صورتت باعث شد ، چهره ات کامل دیده نشود ..
= من..از ۶ سالگی توی پرورشگاه بزرگ شدم..تا ۱۳ سالگی همه چی اوکی بود .. اما بعد از تولد ۱۳ سالگیم .. پارک جین ته .. منو به سرپرستی گرفت .. اون نقش پدرخوانده ام رو داشت .. اولاش باهام خوب بود مهربون بود فکر میکردم .. ادم خوبیه اما وقتی کامل وارد زندگیش شدم..تغییر کرد .. شروع به اذیت کردنم کرد ، تنبیه کردنم .. تا ۱۵ سالگیم ... چیزی نگفتم..فقط و فقط اجازه دادم هرکاری باهام بکنه.. * قطره اشکی ار گونه ات سر خورد* اما..واقعا دیگه برام تحملش سخت بود..سعی کردم از مدرسه فرار کنم ولی ادماش همه جا بودن همه جا حتی برای بیرون رفتن هم اجازه نداشتم مگراینکه..یکی از ادماش باهام بیاد..
اون..اون..واقعا یک هیولاعه.. من واقعا به کمکتون احتیاج داشتم .. که ممنونم تا اینجا منو رسوندین..اگرم لازم باشه همین الان .. میرم .. من حاضرم خیابون هم بخوابم ولی اون خونه برنگردم...
چشمات کمی اشکی شده بود سکوت کردی اما دست زدنای یکی باعث شد سرت دو بالا بیاری ، هیونجین بود هردو دستشو داشت بهم میکوبید و پوزخندی بر لب داشت دوتاتونم (فلیکس،مونه) متعجب بهش نگاه کردین
_ واو..چه داستان غمگینی..* پوزخندش محو شد* تو مارو چی فرض میکنی ها؟! هه فکر میکنی نمیدونم یکی از جاسوسای اون عوضی ای؟! باید همون اول بدون منتظر شدنتون برمیگشتم
این ادم چیزی به اسم احساسات ، ناراحت شدن میدونست؟! رفتار هاش کاملا مشخص میکرد کع هیچی نمیدونه !
واقعا برات دردناک بود که همچین حرفی زده بشه .
= من دروغ نمیگم! * نگاهتو دادی به فلیکس* تو چی؟ با گوشای خودت شنیدی که اون جک عوضی چی بهم گفت بنظرت دارم الکی میگم ؟ لعنتی من قبل توعم تو اون اتاق بودم
هیونجین ازسرجاش بلند شد و به سمت پله ها بالا رفت یکی یکی داشت ازشون میرفت که گفت :
_ هرچه سریعتر بهتره بری و ماهم تو دردسر ننداز حتی اگه حرفات درست هم باشه جین ته الانشم دنبالته پس ... هرچه سریعتر برو .
و دوباره ادامه راهشو رفت ..
شاید حق با اون بود ؟
از سرجات بلند شدی و لبخند کمرنگی زدی
به پسر روبه روت نگاه کردی.
= بهتره..برم..ممنون ..
میخواستی بری اما با قرار گرفتن صداش و گرفتن دستت ... وایستادی
× هیچ جایی نمیری هان مونه !
۱۴۶
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.