Seven (part 14)
خنده ی ارکا در گوشش پیچید
" اون از تو خیلی بهتره دختر ، باید سفت و سخت تمرین کنی "
دست به سینه شد
" مگه چند مدل رقص بلده؟"
" رقص ساده ، اما اون الهه ی عشوه است ؛ فکر نکنم در توان تو باشه این همه عشوه ؟"
خندید
" همه اینجا الهه نام دارن درست میگم؟ حتی کسایی که جاشون توی کلوپ شبانه اس؟"
" با چه اطمینانی میگی اون هرزه اس؟"
ابرو بالا انداخت
" نیست؟ به قدری کافی این ادما رو دیدم شناختشون واسم راحته"
خندید ، بلند و با صدای بمی که داشت
" برو تمرین کن ، یک ساعت دیگه میام برای دیدن رقص میله ی تو "
بی حرف دور شد ، نفس عمیق گرفت و بدون آنکه آهنگ را عوض کند مشغول گرم کردن شد
نگاه های خیره ی لانا را احساس می کرد و آخر طاقت نیاورد
" تو برده ی جدیدی درست میگم؟ "
جوابی نداد و به رقصیدن ادامه داد
" زیبایی خاصی نداری که چشم گیر باشه"
اینبار دوام نیاورد ، با پوزخند سمتش برگشت
جلو رفت و سینه به سینه اش ایستاد
" نکنه تو زیبایی رو توی یه خروار عشوه ات میبینی؟"
صورت لانا کم کم رو به سرخی رفت
" دختره ی دوزاری حواست باشه داری با کی حرف میزنی "
خندید
" نکنه دارم با معشوقه ی پولی ارباب بزرگ حرف میزنم؟ وای تورو خدا به من رحم کن"
جدی شد و با انگشت اشاره به تخت سینه ی لختش کوبید
" تا وقتی کاری به کارت ندارم حرفی نزن ، من دلم نمیخواد یادم بیوفته مجبور شدم با چه کسی مسابقه بدم اما مطمئن بازنده ی این بازی من نیستم ، تویی !"
و دیگر به بقیه حرف های عصبی لانا توجهی نکرد
به رقصیدن ادامه داد که صدای باز شدن در را شنید
چرخید ، آرکا و ارباب بزرگ هر دو وارد شدن
ارکا جلو آمد و تقریبا کنارش ایستاد
" پسرم سه روز دیگه میاد اینجا ، همه چیز باید بی نقص باشه و پسرم هر کدوم را که انتخاب کنه باهاش میرید و هر چی گفت بی چون و چرا قبول می کنید "
نیم نگاه یخی به چشمان وحشی ات انداخت و گفت:
" رقص میله در چه حد یاد گرفتی؟"
مغرورانه به صورت قرمز از فرط حسادت نیم نگاه ریزی انداخت و گفت :
" کاملا یاد گرفتم"
آرکا باند را روشن کرد و با خنده گفت :
" حرف که فایده نداره ، باید ببینیم رقصی که همه توی سه ماه یاد میگیرن تو توی یه هفته یاد گرفتی؟"
" اون از تو خیلی بهتره دختر ، باید سفت و سخت تمرین کنی "
دست به سینه شد
" مگه چند مدل رقص بلده؟"
" رقص ساده ، اما اون الهه ی عشوه است ؛ فکر نکنم در توان تو باشه این همه عشوه ؟"
خندید
" همه اینجا الهه نام دارن درست میگم؟ حتی کسایی که جاشون توی کلوپ شبانه اس؟"
" با چه اطمینانی میگی اون هرزه اس؟"
ابرو بالا انداخت
" نیست؟ به قدری کافی این ادما رو دیدم شناختشون واسم راحته"
خندید ، بلند و با صدای بمی که داشت
" برو تمرین کن ، یک ساعت دیگه میام برای دیدن رقص میله ی تو "
بی حرف دور شد ، نفس عمیق گرفت و بدون آنکه آهنگ را عوض کند مشغول گرم کردن شد
نگاه های خیره ی لانا را احساس می کرد و آخر طاقت نیاورد
" تو برده ی جدیدی درست میگم؟ "
جوابی نداد و به رقصیدن ادامه داد
" زیبایی خاصی نداری که چشم گیر باشه"
اینبار دوام نیاورد ، با پوزخند سمتش برگشت
جلو رفت و سینه به سینه اش ایستاد
" نکنه تو زیبایی رو توی یه خروار عشوه ات میبینی؟"
صورت لانا کم کم رو به سرخی رفت
" دختره ی دوزاری حواست باشه داری با کی حرف میزنی "
خندید
" نکنه دارم با معشوقه ی پولی ارباب بزرگ حرف میزنم؟ وای تورو خدا به من رحم کن"
جدی شد و با انگشت اشاره به تخت سینه ی لختش کوبید
" تا وقتی کاری به کارت ندارم حرفی نزن ، من دلم نمیخواد یادم بیوفته مجبور شدم با چه کسی مسابقه بدم اما مطمئن بازنده ی این بازی من نیستم ، تویی !"
و دیگر به بقیه حرف های عصبی لانا توجهی نکرد
به رقصیدن ادامه داد که صدای باز شدن در را شنید
چرخید ، آرکا و ارباب بزرگ هر دو وارد شدن
ارکا جلو آمد و تقریبا کنارش ایستاد
" پسرم سه روز دیگه میاد اینجا ، همه چیز باید بی نقص باشه و پسرم هر کدوم را که انتخاب کنه باهاش میرید و هر چی گفت بی چون و چرا قبول می کنید "
نیم نگاه یخی به چشمان وحشی ات انداخت و گفت:
" رقص میله در چه حد یاد گرفتی؟"
مغرورانه به صورت قرمز از فرط حسادت نیم نگاه ریزی انداخت و گفت :
" کاملا یاد گرفتم"
آرکا باند را روشن کرد و با خنده گفت :
" حرف که فایده نداره ، باید ببینیم رقصی که همه توی سه ماه یاد میگیرن تو توی یه هفته یاد گرفتی؟"
۱۲.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.