𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞³⁷
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞³⁷
لیوان چهارم رو هم پر کردم....دستمو هنوز گرفته بود.........
ویو ات
داشتم از خنده منفجر میشدم....صورتش مثل چی قرمز شده بود....اگه یه بار دیگه بهش نگاه کنم مطمئنم نمیتونم جلو خندمو بگیرم...........من......اما هنوز دلشوره قبلی رو داشتم........چند دقیقه بعد از خوردن لیوان چهارم گذشته بود....که صدای مهیبی اومد.........تموم مهمونا جمع شدن یه جا و ترسیده بودند.......جیمین واکنشی نشون نمیداد کاملا مس.ت کرده بود.....با صدای باز شدن در تالار و ریختن چندتا پلیس خودمو جمع و جور کردم.....
ات: جیمین....جیمیننن*داد*
صورتشو به طرفم برگردوند....به دور و برم نگاهی انداختم....یه بطری آب معدنی نصفه روی میز بود....درشو باز کردم و همشو رو صورتش ریختم تا به خودش بیاد..............
ات: یااا جیمین *استرس. داد*
جیمین: اوو...
مچ دستمو گرفت و به سرعت به طبقه بالای تالار میرفت.....
پلیس: هعی پارک جیمین دستور میدم واستی....مگر نه شلیک میکنم*عربده*
جیمین:---
توجهی به حرف پلیسه نکرد و با شجاعت خالص به سمت پله ها رفت که از در خروجی تالار دقیقا رو به روی جیمین.....پلیسای دیگه ریختن.....پلیسی که گفته بود وایستا از پشت نزدیک تر میشد..........صدای قدماش از پشت مثل وارد کردن خنجر پشت کمرم بود!.....
پلیس:*پوزخند *.......میدونی چند سال باید تو زندان سپری کنی؟.....هاا*داد*
جیمین: دهنتو ببند*عصبی*
پلیس: صبر کن ببینم....توهین به مامور پلیس چند ماه زندان رو داره؟.... دو یا چهار ماه؟....برا تو که فرقی نداره...(مکث)....تو حبس ابدی!
کل بدنم به لرزه افتاد....حبس ابد....نه این واقعی نیست....این فقط یه کابوس کوچیکه.....ات.....بیدار شو....خواهش میکنم.....
پلیسایی که پشتمون بودن به سمت جیمین رفتند بعد کلی تقلا گرفتنش....و یکی از اونا به سمت من اومد.........و منم مثل....جیمین گرفتن!....
پلیس: هی کوچولو....برو دعا کن که شریک جرم نیستی *آروم. زمزمه تو گوش ات*
اشکام سرازیر شد.......اونو میخوان ببرن....دیگه تمومه...............
جیمین: هعی ولش کن اون کاری نکرده*داد*
پلیس: حرفی داری بهش بزنی....(مکث)....پارک جیمین*نفرت*
جیمین: این کلیدو بهش بده...کلید خونس*کلافه.درحال تسلیم شدن*
(فیلم هندی جلو فیک jm من کم میاره😂)
لیوان چهارم رو هم پر کردم....دستمو هنوز گرفته بود.........
ویو ات
داشتم از خنده منفجر میشدم....صورتش مثل چی قرمز شده بود....اگه یه بار دیگه بهش نگاه کنم مطمئنم نمیتونم جلو خندمو بگیرم...........من......اما هنوز دلشوره قبلی رو داشتم........چند دقیقه بعد از خوردن لیوان چهارم گذشته بود....که صدای مهیبی اومد.........تموم مهمونا جمع شدن یه جا و ترسیده بودند.......جیمین واکنشی نشون نمیداد کاملا مس.ت کرده بود.....با صدای باز شدن در تالار و ریختن چندتا پلیس خودمو جمع و جور کردم.....
ات: جیمین....جیمیننن*داد*
صورتشو به طرفم برگردوند....به دور و برم نگاهی انداختم....یه بطری آب معدنی نصفه روی میز بود....درشو باز کردم و همشو رو صورتش ریختم تا به خودش بیاد..............
ات: یااا جیمین *استرس. داد*
جیمین: اوو...
مچ دستمو گرفت و به سرعت به طبقه بالای تالار میرفت.....
پلیس: هعی پارک جیمین دستور میدم واستی....مگر نه شلیک میکنم*عربده*
جیمین:---
توجهی به حرف پلیسه نکرد و با شجاعت خالص به سمت پله ها رفت که از در خروجی تالار دقیقا رو به روی جیمین.....پلیسای دیگه ریختن.....پلیسی که گفته بود وایستا از پشت نزدیک تر میشد..........صدای قدماش از پشت مثل وارد کردن خنجر پشت کمرم بود!.....
پلیس:*پوزخند *.......میدونی چند سال باید تو زندان سپری کنی؟.....هاا*داد*
جیمین: دهنتو ببند*عصبی*
پلیس: صبر کن ببینم....توهین به مامور پلیس چند ماه زندان رو داره؟.... دو یا چهار ماه؟....برا تو که فرقی نداره...(مکث)....تو حبس ابدی!
کل بدنم به لرزه افتاد....حبس ابد....نه این واقعی نیست....این فقط یه کابوس کوچیکه.....ات.....بیدار شو....خواهش میکنم.....
پلیسایی که پشتمون بودن به سمت جیمین رفتند بعد کلی تقلا گرفتنش....و یکی از اونا به سمت من اومد.........و منم مثل....جیمین گرفتن!....
پلیس: هی کوچولو....برو دعا کن که شریک جرم نیستی *آروم. زمزمه تو گوش ات*
اشکام سرازیر شد.......اونو میخوان ببرن....دیگه تمومه...............
جیمین: هعی ولش کن اون کاری نکرده*داد*
پلیس: حرفی داری بهش بزنی....(مکث)....پارک جیمین*نفرت*
جیمین: این کلیدو بهش بده...کلید خونس*کلافه.درحال تسلیم شدن*
(فیلم هندی جلو فیک jm من کم میاره😂)
۱۰.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.