زیر نور سایه
ادامه پارت ۱۳
پارت 13
(زیر نور سایه )
نوحس خواست از زمین بلند شود......
که دوباره همان توهمات ....
از جلوی چشمانش عبور کرد...
دوباره همان سایه، همان... سرزمین درحال نابودی.....وعاه و ناله مردمان بی گناه.....
نوحس کاملا گیج شده بود....، او دلیل این توهمات را نمی دانست و زمانی که ... توهمات از جلوی چشمانش می گذشت..... دچار سر درد شدید می شد
نوحس به نشانه ناراحتی دستش را روی سرش نهاد...
شیاین: حالت خوب است؟
نوحس:..... از جایش بلند شد * ... مطمئن نیستم....
شیاین: ... شاید هم به خاطر مشروب هایی است که .. دیشب..
نوحس: آآه.....دیشب....... متاسفم ...
شیاین :... از این به بعد ... هر زمانی ..که .. مست کردی ... لطفا... به حمام برو ..
شیاین در همان حالت بینی اش را گرفت و از کنار نوحس رد شد...
نوحس: العان مرا مسخره کردی؟؟... قطعا من حتی زمانی که مست هستم از یک میمون فراری ... خوشبو تر هستم..
شیاین:... توو... چطور... جرعت....
نوحس: کنجکاوم بدانم ... این... میمون.. زشت.. میان بازار.. مشغول چه کاری بوده است...
شیاین: مشغول کار پیدا کردن بودم... تا مجبور به دیدن... یک خروس... که مدام .. با صدا هایش آزارم میدهد نباشم..
نوحس: .... تو... یه.....
ناگهان یک طالع بین ... : ای جوان .. یک درهم ناچیز بده تا... طالعت را برایت بگیرم
نوحس: .. ممنون اما..... به این مزخرفات... اعتقادی.. ندارم
شیاین: جالب است ... نه ... میتواند آینده ات را ببیند....لطفا... من....میخواهم.. طالعم را بیبینم...
نوحس: این کنجکاوی میخواد؟
به احتمال صد درصد بختت هم مثل چهره ات است..
شیاین: امممم...... لطفاااا....
نوحس خواست از آنجا بگذرد اما شیاین دستش را گرف و نشست .. روبه روی .. آن پیشگو...
شیاین با لبخند*: طالعم را بگیر..
نوحس... هم .. به اجبار... وبا چهره ای سرد ... نشست..
پیشگو دستش را از سر تا پیشانی شیاین کشید....
و.. کمی مکث کرد
..... اقبالی شوکت ... در انتظار ... داری .. در طالعت
مردی.... زیبا .. میبینم... که ...زیر سایه اش ... از تو محافظت می کند...
اما..... یک ... انرژی .. شوم ... احساس میکنم... انرژی که میتواند....قدرت مقدس یخ و سرما را نابود کند...
نوحس با شنیدن حرفهای پیشگو بدون مکث بلند شد و ... روبه پیشگو گفت . استعدادفراوانیدر یاوه گویی داری ..
چرا به جای اینکه برای مردم داستان تراشی کنی... وقتت را به نوشتن داستان واگذار نمی کنی؟؟
پارت 13
(زیر نور سایه )
نوحس خواست از زمین بلند شود......
که دوباره همان توهمات ....
از جلوی چشمانش عبور کرد...
دوباره همان سایه، همان... سرزمین درحال نابودی.....وعاه و ناله مردمان بی گناه.....
نوحس کاملا گیج شده بود....، او دلیل این توهمات را نمی دانست و زمانی که ... توهمات از جلوی چشمانش می گذشت..... دچار سر درد شدید می شد
نوحس به نشانه ناراحتی دستش را روی سرش نهاد...
شیاین: حالت خوب است؟
نوحس:..... از جایش بلند شد * ... مطمئن نیستم....
شیاین: ... شاید هم به خاطر مشروب هایی است که .. دیشب..
نوحس: آآه.....دیشب....... متاسفم ...
شیاین :... از این به بعد ... هر زمانی ..که .. مست کردی ... لطفا... به حمام برو ..
شیاین در همان حالت بینی اش را گرفت و از کنار نوحس رد شد...
نوحس: العان مرا مسخره کردی؟؟... قطعا من حتی زمانی که مست هستم از یک میمون فراری ... خوشبو تر هستم..
شیاین:... توو... چطور... جرعت....
نوحس: کنجکاوم بدانم ... این... میمون.. زشت.. میان بازار.. مشغول چه کاری بوده است...
شیاین: مشغول کار پیدا کردن بودم... تا مجبور به دیدن... یک خروس... که مدام .. با صدا هایش آزارم میدهد نباشم..
نوحس: .... تو... یه.....
ناگهان یک طالع بین ... : ای جوان .. یک درهم ناچیز بده تا... طالعت را برایت بگیرم
نوحس: .. ممنون اما..... به این مزخرفات... اعتقادی.. ندارم
شیاین: جالب است ... نه ... میتواند آینده ات را ببیند....لطفا... من....میخواهم.. طالعم را بیبینم...
نوحس: این کنجکاوی میخواد؟
به احتمال صد درصد بختت هم مثل چهره ات است..
شیاین: امممم...... لطفاااا....
نوحس خواست از آنجا بگذرد اما شیاین دستش را گرف و نشست .. روبه روی .. آن پیشگو...
شیاین با لبخند*: طالعم را بگیر..
نوحس... هم .. به اجبار... وبا چهره ای سرد ... نشست..
پیشگو دستش را از سر تا پیشانی شیاین کشید....
و.. کمی مکث کرد
..... اقبالی شوکت ... در انتظار ... داری .. در طالعت
مردی.... زیبا .. میبینم... که ...زیر سایه اش ... از تو محافظت می کند...
اما..... یک ... انرژی .. شوم ... احساس میکنم... انرژی که میتواند....قدرت مقدس یخ و سرما را نابود کند...
نوحس با شنیدن حرفهای پیشگو بدون مکث بلند شد و ... روبه پیشگو گفت . استعدادفراوانیدر یاوه گویی داری ..
چرا به جای اینکه برای مردم داستان تراشی کنی... وقتت را به نوشتن داستان واگذار نمی کنی؟؟
۲.۴k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.