maid of the mansion
(10)
جونگ کوک: داشت اعصبانیم میکرد منم دستشو کشیدم که افتاد تو بغلم برای لحظه ای حس کردم اون میتونه عروسک خوبی باشه اون معصوم و سادس زود دل میبنده پس میتونم تا زمانی که دلم میخواد ازش استفاده کنم بعدش رهاش کنم!
یونجی: خواستم از تو بغلش بیام بیرون که دستمو محکم گرفت سرشو تو گردنم فرو کرد و گردنم رو بوسید دستو پام سست شده بود تا حالا به هیچ مردی اینقدر نزدیک نبودم حس عجیبی بود
جونگ کوک: بوی خوبی میدی
یونجی: و...لم کن
جونگ کوک: نمیخوام
یونجی: سعی کردم از بغلش بیام بیرون ولی هی من سعی میکردم اون هی گره دستش رو محکم تر میکرد
جونگ کوک: خیلی اروم لاله گوشش رو بوسیدم و بعد تو گوشش گفتم خیلی خوشگلی
یونجی: وقتی اون کار و کرد تنم مور مور شد یخ کرده بودم قلبم اومده بود تو دهنم که ولم کرد سریع بلند شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم ایششششش لعنت بهت چرا اینجوری شدم اصلا بره بمیره به من چه بدو بدو رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت سعی کردم بخوابم ولی بوی عطر بولگاری اکوا ایتالیایی که رایحه تلخ و سردش خیلی خوب حس میشد هنوز حس میکردم لبخندی رو لبم نشسته بود که نمیدونم دلیلش چیه تو همین فکر ها بود که خوابم برد
عشق دروغین، لیاقت می خواهد واژه ما شدن
لیاقت می خواهد شریک شدن
تو خوش باش به همین با هم بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز
من میخندم به فرداهایت!
( فردا صبح )
جونگ کوک: لباسام رو پوشیدم با کلی زحمت رد زخم های صورتم رو پوشنده بودم رفتم تا از روی کشوی کنار تختم گوشیمو برداشتم که با گل سرش مواجه شدم با فک کردن به دیشب پوزخندی زدم فک نمیکردم به این زودی بتونم رامش کنم ولی دیشب تاثیر خوبی روش گذاشته بود کارم راحت شده بود کتمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون از پله رفتم پایین که باهاش چشم تو چشم شدم
زندگی سخت نیست، غم سختش می کند
دل تنگ نیست، انتظار تنگش می کند
عشق قشنگ است، دروغ زشتش می کند
دل هیچ کس از سنگ نیست، روزگار سنگش می کند!
یونجی: باهاش چشم تو چشم شدم برای لحظه ای بهش خیره شده بودم وایییی به خودت بیا دختر چت شده سریع ازش دور شدم رفتم تو اتاقم بین همه من اجازه داشتم برم تو اتاقم چون باید طرح ها مو حاضر میکردم خیلی ها بهم افتخار میکردن خیلی ها هم از من بدشون میومد چون فکر میکردن زندگی برای من خیلی راحته خیلی ها تحقیرم میکردن و فک میکردن میخوام به جونگ کوک نزدیک بشم ولی با وجود تموم رفتار های اطرافیانم ارامش خودم رو حفظ میکردم!
جونگ کوک: داشت اعصبانیم میکرد منم دستشو کشیدم که افتاد تو بغلم برای لحظه ای حس کردم اون میتونه عروسک خوبی باشه اون معصوم و سادس زود دل میبنده پس میتونم تا زمانی که دلم میخواد ازش استفاده کنم بعدش رهاش کنم!
یونجی: خواستم از تو بغلش بیام بیرون که دستمو محکم گرفت سرشو تو گردنم فرو کرد و گردنم رو بوسید دستو پام سست شده بود تا حالا به هیچ مردی اینقدر نزدیک نبودم حس عجیبی بود
جونگ کوک: بوی خوبی میدی
یونجی: و...لم کن
جونگ کوک: نمیخوام
یونجی: سعی کردم از بغلش بیام بیرون ولی هی من سعی میکردم اون هی گره دستش رو محکم تر میکرد
جونگ کوک: خیلی اروم لاله گوشش رو بوسیدم و بعد تو گوشش گفتم خیلی خوشگلی
یونجی: وقتی اون کار و کرد تنم مور مور شد یخ کرده بودم قلبم اومده بود تو دهنم که ولم کرد سریع بلند شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم ایششششش لعنت بهت چرا اینجوری شدم اصلا بره بمیره به من چه بدو بدو رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت سعی کردم بخوابم ولی بوی عطر بولگاری اکوا ایتالیایی که رایحه تلخ و سردش خیلی خوب حس میشد هنوز حس میکردم لبخندی رو لبم نشسته بود که نمیدونم دلیلش چیه تو همین فکر ها بود که خوابم برد
عشق دروغین، لیاقت می خواهد واژه ما شدن
لیاقت می خواهد شریک شدن
تو خوش باش به همین با هم بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز
من میخندم به فرداهایت!
( فردا صبح )
جونگ کوک: لباسام رو پوشیدم با کلی زحمت رد زخم های صورتم رو پوشنده بودم رفتم تا از روی کشوی کنار تختم گوشیمو برداشتم که با گل سرش مواجه شدم با فک کردن به دیشب پوزخندی زدم فک نمیکردم به این زودی بتونم رامش کنم ولی دیشب تاثیر خوبی روش گذاشته بود کارم راحت شده بود کتمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون از پله رفتم پایین که باهاش چشم تو چشم شدم
زندگی سخت نیست، غم سختش می کند
دل تنگ نیست، انتظار تنگش می کند
عشق قشنگ است، دروغ زشتش می کند
دل هیچ کس از سنگ نیست، روزگار سنگش می کند!
یونجی: باهاش چشم تو چشم شدم برای لحظه ای بهش خیره شده بودم وایییی به خودت بیا دختر چت شده سریع ازش دور شدم رفتم تو اتاقم بین همه من اجازه داشتم برم تو اتاقم چون باید طرح ها مو حاضر میکردم خیلی ها بهم افتخار میکردن خیلی ها هم از من بدشون میومد چون فکر میکردن زندگی برای من خیلی راحته خیلی ها تحقیرم میکردن و فک میکردن میخوام به جونگ کوک نزدیک بشم ولی با وجود تموم رفتار های اطرافیانم ارامش خودم رو حفظ میکردم!
۸.۸k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.