رمان دانشجویی
رمان دانشجویی
پارت چهارم
مدیر دانشگاه رو دیدم شوکه شدم اومدم پیش همه و سلام و احوالپرسی کردم
مشغول صحبت کردن بودن که بابام گفت
بابا:حالا برین باهم حرف بزنین به تفاهم برسید
نازنین:بهتون امید واری نمی دم که با مدیر دانشگاهی که توش کار می کنم ازدواج کنم
همه با تعجب داشتن نگاه می کردن و با هم رفتیم داخل اتاقم
نازنین:انتظار نداشته باش بت بله رو بگم
امیر : چرا؟
نازنین :......من
امیر :شما؟
نازنین:من دلم با یکی دیگه اس
امیر:چی کس دیگه ای رو دوس داری؟
نازنین:آره
دوقیقه بعد داشتیم میومدیم پایین
مامان امیر:به به به به چه بم میاین
نازنین :دلتون خوش نباشه
مامان امیر:چرا به تفاهم نرسیدید؟
امیر:نازنین خانوم دلش یه جای دیگه اس و به من حسی نداره
داشتن می رفتن و بابام هم معذرت خواهی کرد معذرت خواهی هم لازم نبود نمی خاستم
بابام :(عصبانی )میدونی اینا چقدر پولدارن ؟
نازنین: پولدارن برا خودشون به من چه
بابا:چقدر پرو
نازنین:من کس دیگه ای رو دوس دارم و خاهم داش
و رفتم تو اتاقم داشتم گریه می کردم که داداشم اومد بغلم کرد
نیما:آبجی جونم گریه نکن دیگه گذشت
نازنین:من از دست بابا ناراحتم
نیما:اون به خاطر زندگی خودت گفت که تو آرامش زندگی کنی
نازنین:آخه باکسی که دوسش نداری میشه آرامش داشته باشی
نیما:باش آجی تهت فشارت نمی زارم زندگی خودته و تصمیم خودت
نیما داشت از اتاق می رفت بیرون یه دفعه وایستاد
نیما:کی رو دوس داری
نازنین:یکی از.....
نیما:یکی از چی ؟
نازنین:یکی از دانشجوها
نیما:تعجب کرد و از اتاق بیرون رفت .........
پارت چهارم
مدیر دانشگاه رو دیدم شوکه شدم اومدم پیش همه و سلام و احوالپرسی کردم
مشغول صحبت کردن بودن که بابام گفت
بابا:حالا برین باهم حرف بزنین به تفاهم برسید
نازنین:بهتون امید واری نمی دم که با مدیر دانشگاهی که توش کار می کنم ازدواج کنم
همه با تعجب داشتن نگاه می کردن و با هم رفتیم داخل اتاقم
نازنین:انتظار نداشته باش بت بله رو بگم
امیر : چرا؟
نازنین :......من
امیر :شما؟
نازنین:من دلم با یکی دیگه اس
امیر:چی کس دیگه ای رو دوس داری؟
نازنین:آره
دوقیقه بعد داشتیم میومدیم پایین
مامان امیر:به به به به چه بم میاین
نازنین :دلتون خوش نباشه
مامان امیر:چرا به تفاهم نرسیدید؟
امیر:نازنین خانوم دلش یه جای دیگه اس و به من حسی نداره
داشتن می رفتن و بابام هم معذرت خواهی کرد معذرت خواهی هم لازم نبود نمی خاستم
بابام :(عصبانی )میدونی اینا چقدر پولدارن ؟
نازنین: پولدارن برا خودشون به من چه
بابا:چقدر پرو
نازنین:من کس دیگه ای رو دوس دارم و خاهم داش
و رفتم تو اتاقم داشتم گریه می کردم که داداشم اومد بغلم کرد
نیما:آبجی جونم گریه نکن دیگه گذشت
نازنین:من از دست بابا ناراحتم
نیما:اون به خاطر زندگی خودت گفت که تو آرامش زندگی کنی
نازنین:آخه باکسی که دوسش نداری میشه آرامش داشته باشی
نیما:باش آجی تهت فشارت نمی زارم زندگی خودته و تصمیم خودت
نیما داشت از اتاق می رفت بیرون یه دفعه وایستاد
نیما:کی رو دوس داری
نازنین:یکی از.....
نیما:یکی از چی ؟
نازنین:یکی از دانشجوها
نیما:تعجب کرد و از اتاق بیرون رفت .........
۴.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.