رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹⁰ ¤
________________________________________
دکتر : متاسفم ، با توجه به بیماری خانم کیم ، ایشون نمیتونن بچه دار بشن ، یعنی یا مادر زنده میمونه یا بچه ، اگر بچه به دنیا بیاد مادر و از دست میدیم ، هرچه سریع تر باید بچه سقط بشه
اونوو : من بچه مو میخوام مادرش مهم نیس ( عوضی آشغال*)
این یوپ : بچه سقط میشه
اونوو : من گفتم بچه مو میخوام
این یوپ : نظر تو برای من هیچ اهمیتی نداره ، تو چطور تونستی باهاش اینکار رو کنی بعدشم خودت بگی مادرش بمیره مهم نیس ، تو دیگه چهجور عاشقی هستی ( پوزخند*)
اونوو : اون بچه منه و من تصمیمشو میگیرم
این یوپ : و اون زن منه و من تصمیمشو میگیرم
اونوو : چی گفتی ؟؟
این یوپ : حرفمو دوبار تکرار نمیکنم ، همین که گفتم هیچ بچه ای در کار نیس
اونوو : باشه اصن هیچ بچه ای درکار نباشه ، ولی آماندا با من میاد
این یوپ : تو گوشات کره؟؟ میگم اون زن منه بعد بهت اجازه بدم ببریش
تو دیگه خیلی احمقی
اونوو : منتظر اون لحظه باش که اجازه همچین کاریو بهت بدم ( پوزخند غلییییییظ )
این یوپ : حتما ، منتظر اون روزم ( بازم پوزخند )
اونوو : میبینمت ( راهشو کج میکنه میره )
دکتر : خب دیگه ، همین امروز کار هاشو انجام میدین ؟؟
این یوپ : چی..... آهان ..... اگر امروز باشه که چه بهتر ممنون
فقط بزارید بهوش بیاد بعد
دکتر : باشه حتما
( بچه ها دیگه حوصله ندارم بنویسم که این یوپ چی به آماندا میگه و اینا ، دیگه معلومه دیگه چی میگه چیکار میکنن 😐💔)
" یک هفته بعد "
ویو " این یوپ "
از وقتی که آماندا بچشو سقط کرده ، کاملا افسرده شده
توی سکوت کامل کارشو میکنه
هرشب صدای گریه هاش میاد
اگر هم نیاد صبح از چشاش معلومه
اون چشای خاکستریش
خیلی زیبا بودن!!
اون موهای بلند و بافته شدش
صورت جدی ، و همینطور معصومش ( وات😐 )
اون لبای قلوه ایش ( استغفرالله و ربی اتوبه علیه😐💔 خداوندا توبه توبهههههه😑)
ادمین : احساس نمیکنی داری از حدت میگذری😐
این یوپ : ببند بابا ، بالاخره که اون مال منه
ادمین : من میگم عاشق شدی هی میگی نهههه😐💔
این یوپ : این دفعه دیگه کاملا مطمئنم که عاشقش شدم!!
ادمین : باش ، مهم نی😁💔
این یوپ : اگر دوباره میخوای زر مفت بزنی گورتو گم کن که اصلا حوصلتو ندارم 😐🔪
ادمین : باشه ، با توجه به این که دوباره میخواستم کرم بریزم ، میرم😐💔 در ضمن خیلی بد دهنی😐
این یوپ : همینه که هس
تو افکار خودم بودم که با صدای در به خودم اومدم : بیا تو
آماندا بود
بدون هیچ توجهی اومد تا ظرف ها رو برداره
ولی من فقط بهش خیره شده بودم ، توی اون چشاش زل زده بودم
این بهترین فرصت بود
این یوپ : آماندا ..........
________________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹⁰ ¤
________________________________________
دکتر : متاسفم ، با توجه به بیماری خانم کیم ، ایشون نمیتونن بچه دار بشن ، یعنی یا مادر زنده میمونه یا بچه ، اگر بچه به دنیا بیاد مادر و از دست میدیم ، هرچه سریع تر باید بچه سقط بشه
اونوو : من بچه مو میخوام مادرش مهم نیس ( عوضی آشغال*)
این یوپ : بچه سقط میشه
اونوو : من گفتم بچه مو میخوام
این یوپ : نظر تو برای من هیچ اهمیتی نداره ، تو چطور تونستی باهاش اینکار رو کنی بعدشم خودت بگی مادرش بمیره مهم نیس ، تو دیگه چهجور عاشقی هستی ( پوزخند*)
اونوو : اون بچه منه و من تصمیمشو میگیرم
این یوپ : و اون زن منه و من تصمیمشو میگیرم
اونوو : چی گفتی ؟؟
این یوپ : حرفمو دوبار تکرار نمیکنم ، همین که گفتم هیچ بچه ای در کار نیس
اونوو : باشه اصن هیچ بچه ای درکار نباشه ، ولی آماندا با من میاد
این یوپ : تو گوشات کره؟؟ میگم اون زن منه بعد بهت اجازه بدم ببریش
تو دیگه خیلی احمقی
اونوو : منتظر اون لحظه باش که اجازه همچین کاریو بهت بدم ( پوزخند غلییییییظ )
این یوپ : حتما ، منتظر اون روزم ( بازم پوزخند )
اونوو : میبینمت ( راهشو کج میکنه میره )
دکتر : خب دیگه ، همین امروز کار هاشو انجام میدین ؟؟
این یوپ : چی..... آهان ..... اگر امروز باشه که چه بهتر ممنون
فقط بزارید بهوش بیاد بعد
دکتر : باشه حتما
( بچه ها دیگه حوصله ندارم بنویسم که این یوپ چی به آماندا میگه و اینا ، دیگه معلومه دیگه چی میگه چیکار میکنن 😐💔)
" یک هفته بعد "
ویو " این یوپ "
از وقتی که آماندا بچشو سقط کرده ، کاملا افسرده شده
توی سکوت کامل کارشو میکنه
هرشب صدای گریه هاش میاد
اگر هم نیاد صبح از چشاش معلومه
اون چشای خاکستریش
خیلی زیبا بودن!!
اون موهای بلند و بافته شدش
صورت جدی ، و همینطور معصومش ( وات😐 )
اون لبای قلوه ایش ( استغفرالله و ربی اتوبه علیه😐💔 خداوندا توبه توبهههههه😑)
ادمین : احساس نمیکنی داری از حدت میگذری😐
این یوپ : ببند بابا ، بالاخره که اون مال منه
ادمین : من میگم عاشق شدی هی میگی نهههه😐💔
این یوپ : این دفعه دیگه کاملا مطمئنم که عاشقش شدم!!
ادمین : باش ، مهم نی😁💔
این یوپ : اگر دوباره میخوای زر مفت بزنی گورتو گم کن که اصلا حوصلتو ندارم 😐🔪
ادمین : باشه ، با توجه به این که دوباره میخواستم کرم بریزم ، میرم😐💔 در ضمن خیلی بد دهنی😐
این یوپ : همینه که هس
تو افکار خودم بودم که با صدای در به خودم اومدم : بیا تو
آماندا بود
بدون هیچ توجهی اومد تا ظرف ها رو برداره
ولی من فقط بهش خیره شده بودم ، توی اون چشاش زل زده بودم
این بهترین فرصت بود
این یوپ : آماندا ..........
________________________________________
۶.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.