Part 10
اولی (لباس سانی)
دومی(لباس آیرین)
صبح...........
ویو سانی:
از خواب بیدار شدم سرم خیلی درد میکرد لباس هام عوض شده بود(گذاشتم)به دور و ورم نگاه کردم دیدم تو اتاق خودم نیستم از پایین صدا میومد از پله ها رفتم پایین دیدم کوک تو آشپزخونه داره صبحونه درست میکنه
یهو چرخید سمتم
کوک:سلاممم
کوک:بیدار شدی (نه هنوز خوابه مگه نمیبینی جلوته نام نام نام 🍌😑)
سانی:سلام من اینجا چیکار میکنم؟
کوک:(همهی اتفاقات دیشب رو تعریف کرد)
سانی:روم نمیشه تو صورتت نگاه کنم
کوک:(خنده)ولش کن حالا بیا صبحونه بخوریم
سانی:وایسا ببینم
سانی:لباسام؟
کوک:دادم آجوما عوض کنه
حالا بیا صبحونه بخوریم
سانی:باشه
ادمین:
از اون دوتا خبری نیست بریم ببینیم چی شده(😈)
آیرین:
بیدار شدم سرم درد میکرد لباسای خودم تنم نبود(گذاشتم)یهو اتفاق های دیشب از جلوچشام رد شد واای خدایا منو مچاله کن دیدم از حموم داره صدا میاد یهو در باز شد یونگی اومد بیرون از حموم وای خدا چه جذابه (نه آخه فکر کردی چی شده ها منحرف🙄)
یونگی:اگر دید زدنت تموم شد بیا بریم پایین
آیرین:..........
یونگی:میدونم بیداری(پوزخند)
آیرین:ص.....صبح بخیر (خجالت)
یونگی:من میرم پایین بیا
آیرین:خواهرم کجاست؟
یونگی:پیش کوکه صبحونه بخوریم ببرمت خونه
آیرین:باشه
رفتم دستشویی دست و صورتم شستم رفتم پایین
صبحونه خوردم که یهو......
دومی(لباس آیرین)
صبح...........
ویو سانی:
از خواب بیدار شدم سرم خیلی درد میکرد لباس هام عوض شده بود(گذاشتم)به دور و ورم نگاه کردم دیدم تو اتاق خودم نیستم از پایین صدا میومد از پله ها رفتم پایین دیدم کوک تو آشپزخونه داره صبحونه درست میکنه
یهو چرخید سمتم
کوک:سلاممم
کوک:بیدار شدی (نه هنوز خوابه مگه نمیبینی جلوته نام نام نام 🍌😑)
سانی:سلام من اینجا چیکار میکنم؟
کوک:(همهی اتفاقات دیشب رو تعریف کرد)
سانی:روم نمیشه تو صورتت نگاه کنم
کوک:(خنده)ولش کن حالا بیا صبحونه بخوریم
سانی:وایسا ببینم
سانی:لباسام؟
کوک:دادم آجوما عوض کنه
حالا بیا صبحونه بخوریم
سانی:باشه
ادمین:
از اون دوتا خبری نیست بریم ببینیم چی شده(😈)
آیرین:
بیدار شدم سرم درد میکرد لباسای خودم تنم نبود(گذاشتم)یهو اتفاق های دیشب از جلوچشام رد شد واای خدایا منو مچاله کن دیدم از حموم داره صدا میاد یهو در باز شد یونگی اومد بیرون از حموم وای خدا چه جذابه (نه آخه فکر کردی چی شده ها منحرف🙄)
یونگی:اگر دید زدنت تموم شد بیا بریم پایین
آیرین:..........
یونگی:میدونم بیداری(پوزخند)
آیرین:ص.....صبح بخیر (خجالت)
یونگی:من میرم پایین بیا
آیرین:خواهرم کجاست؟
یونگی:پیش کوکه صبحونه بخوریم ببرمت خونه
آیرین:باشه
رفتم دستشویی دست و صورتم شستم رفتم پایین
صبحونه خوردم که یهو......
۳.۳k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.