پارت 2
پارت 2
با چیزی که دیدم خشکم زد...................
(تهیونگ رو علامت میزارم و بابا تهیونگ رو بابا ته میزارم)
بابا تهیونگ و خود تهیونگ رو دیدم
بابا ت : دخترم بیا داخل
من سلام کردم و به احترم خم شدم
_ سلام خوش امدین
بابا ته : سلام دخترم مرسی
سلام
بابا ت : خوب دخترم بابا ته برای یه مامعله امدن
_ چه مامعله ای
بابا ت : میخوان شرکت ما و اون ها باهم کار کنن و باهم فعالیت کنیم
نظرت چیه دخترم
_ نمیدونم شما چه نظری دارین بابا
بابا ت : من نظرم مثبته فقط خواستم با توهم درمیان بزارم خوب حالا نظرتو بگو دخترم
_ تو ذهنش بابام یجوری نگام میکرد یعنی باید بگم نظرم مثبته
_ من حرفی ندارم☺️
بابا ت : خوب خوبه امشب بیاین خونه ما و باهم این مامعله رو جشن بگیریم
بابا ته : عالی میایم
ویو ا/ت
مامعله سر گرفت و بابام اون هارو دعوت کرد خونمون داشتم حرص میخوردم ولی نشون نمیدادن و خیلی طبیعی رفتار میکردم تا اینکه رفتن
_ بابا چرا این مامعله رو درست کردی اصلا این به کنار چرا دعوتشون کردی خونمون تو خودت قضیه منو تهیونگ رو میدونی و این کارا رو انجام میدی
بابا ت : ا/ت دخترم درکت میکنم ولی منو بابای تهیونگ با هم از بچگی دوست بودیم نمیشه بخواتر شما ها از هم دوری کنیم که
بهتره بری خونه و آماده شی
ویو ا/ت
از شرکت امدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم بازار که برای امشب لباس بگیرم و یه لباس سفید توجه هم رو جلو کرد رفتم و پروف کردم خیلی بهم مییومد ، درش اوردم و حسابش کردم
رفن یه مغازه دیگه برای کفش
کفشم رو هم گرفتم و رفتم سمت خونه (عکس لباس هارو میزارم)
با چیزی که دیدم خشکم زد...................
(تهیونگ رو علامت میزارم و بابا تهیونگ رو بابا ته میزارم)
بابا تهیونگ و خود تهیونگ رو دیدم
بابا ت : دخترم بیا داخل
من سلام کردم و به احترم خم شدم
_ سلام خوش امدین
بابا ته : سلام دخترم مرسی
سلام
بابا ت : خوب دخترم بابا ته برای یه مامعله امدن
_ چه مامعله ای
بابا ت : میخوان شرکت ما و اون ها باهم کار کنن و باهم فعالیت کنیم
نظرت چیه دخترم
_ نمیدونم شما چه نظری دارین بابا
بابا ت : من نظرم مثبته فقط خواستم با توهم درمیان بزارم خوب حالا نظرتو بگو دخترم
_ تو ذهنش بابام یجوری نگام میکرد یعنی باید بگم نظرم مثبته
_ من حرفی ندارم☺️
بابا ت : خوب خوبه امشب بیاین خونه ما و باهم این مامعله رو جشن بگیریم
بابا ته : عالی میایم
ویو ا/ت
مامعله سر گرفت و بابام اون هارو دعوت کرد خونمون داشتم حرص میخوردم ولی نشون نمیدادن و خیلی طبیعی رفتار میکردم تا اینکه رفتن
_ بابا چرا این مامعله رو درست کردی اصلا این به کنار چرا دعوتشون کردی خونمون تو خودت قضیه منو تهیونگ رو میدونی و این کارا رو انجام میدی
بابا ت : ا/ت دخترم درکت میکنم ولی منو بابای تهیونگ با هم از بچگی دوست بودیم نمیشه بخواتر شما ها از هم دوری کنیم که
بهتره بری خونه و آماده شی
ویو ا/ت
از شرکت امدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم بازار که برای امشب لباس بگیرم و یه لباس سفید توجه هم رو جلو کرد رفتم و پروف کردم خیلی بهم مییومد ، درش اوردم و حسابش کردم
رفن یه مغازه دیگه برای کفش
کفشم رو هم گرفتم و رفتم سمت خونه (عکس لباس هارو میزارم)
۱۸.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.