ببر وحشی part 11
الکس : باشه ( و رفت و بعد از چند مین اومد )
الکس : دنبالم بیایین
ا.ت : باشه ( و با الکس وارد اتاق تهیونگ شد و دید تهیونگ نشسته پشت میز کارش و با دیدن اینکه ا.ت ببر را اورده شوکه شد )
تهیونگ ویو
توی اتاق کارم نشسته بودم که دیدم الکس اومد داخل و گفت ا.ت اومده .. هه حتما اومده بگه نمیتونه ببر را بیاره .. هه باید به همین خیال باشه .. بعد از چند دقیقه با الکس اومد داخل و با چیزی که دیدم شوکه شدم .. اون .. ببرم را اورده بود .. باورم نمیشه که یه دختر بتونه این کار را بکنه ..
ا.ت : بیا اینم ببرت .. فعلا بیهوشه .. چند دقیقه دیگه به هوش میاد .. من به قولم عمل کردم ( سرد )
تهیونگ : .. خوبه .. راستش فکرش را نمیکردم که بتونی همچین کاری بکنی ( نیشخند )
ا.ت : ( نیشخند ) .. زیادی دسته کم گرفتی .. من باید برم .. فعلا ( سرد )
تهیونگ : .. فعلا ( و ا.ت رفت )
تهیونگ ویو
این دختر فوقالعادست .. باورم نمیشه همچین کاری را کرده .. هم خوشگله و هم باهوش .. باید به دستش بیارم .. میخوامش .. برای همین به الکس گفتم که درموردش تحقیق کنه ..
ا.ت ویو
ببر را به تهیونگ دادم و از عمارت زدم بیرون و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه و وارد شدم ..
لیا : چی شد
ا.ت : ببر را بهش دادم
لیا : خب .. خداراشکر اینم تموم شد
ا.ت : اره .. اما حالا مکس را میخوای چیکار کنی
لیا : نمیدونم حالا یه فکری میکنیم .. ساعت شش و نیمه .. برو لباست را عوض کن و برو
ا.ت : باشه ( و رفت بالا و لباس هاش را عوض کرد و راه افتاد سمت خونه یانگ )
ا.ت ویو
بعد از چند دقیقه رسیدم و وارد خونه شدم و اومدم بالا داخل اتاقم و لباس های خدمتکاریم را پوشیدم و اومدم پایین پیشه .. سر خدمتکار
ا.ت : سلام
سرخدمتکار: سلام .. بالاخره اومدی
ا.ت : اره
سرخدمتکار : .. بیا و میز را بچین
ا.ت : باشه .. راستی ارباب یانگ اومد
سرخدمتکار: اره .. چند دقیقه ای هست که اومده
ا.ت : باشه ( و رفت و میز را چید و بعد از چند دقیقه مکس و یانگ اومدند و سر میز نشستنند و سرخدمتکار غذا را براشون برد )
سرخدمتکار : بفرمایید
یانگ : ممنون
مکس : راستی .. دیگه لازم نیست ا.ت جای دیگه ای کار کنه .. همین کار را بهش بدین و بگین که نوشیدنی ها را بیاره
سرخدمتکار: عاام .. باشه ( و رفت )
یانگ : حالت خوبه مکس
مکس: اره چطور
یانگ : اخه یه روز میگی بیاد یه روز میگی نیاد ..
مکس : خب .. راستش دیگه اون حسی که باعث میشد یاد یورا بیوفتم را بهم نمیده برای همین گفتم بیاد
یانگ : باشه
سرخدمتکار : ا.ت
ا.ت : بله
سرخدمتکار: ارباب مکس گفتن که تو نوشیدنی ها را ببری
ا.ت : ..چی من ( شوکه )
سرخدمتکار: اره
ا.ت : با.. شه (شوکه و سینی نوشیدنی ها را برداشت و رفت سر میز و نوشیدنی ها را گذاشت روی میز که یهو یکی از زیر دست های یانگ اومد و توی گوشش چیزی گفت و اونم عصبی شد و بلند گفت)
یانگ : چییی ( بلند )
یانگ : چطور ممکنه .. هاان .. ( عصبی )
مکس : چیشده
یانگ : .. میگن ببر نیست
یانگ : ا.ت اخرین بار تو پیشش بودی .. چی شد ( بلند )
ا.ت : عااام .. خب .. اربا...ب ( ترسیده و استرس که یهو مکس پرید وسط حرفش)
مکس : من گفتم ببرنش ( و ا.ت به مکس نگاه کرد )
یانگ : چی
مکس : خب .. رفتم یه سری بهش بزنم دیدم .. نفس نمیکشه و خوابیده .. بعد فهمیدم که مرده برای همین به ا.ت گفتم ببرتش .. ( و به ا.ت نگاه کرد و وقتی ا.ت دید داره بهش نگاه میکنه نگاهش را دزدید)
یانگ : خب .. برای چی قبلش به من نگفتی
مکس : خب رفتی بودی جلسه برای همین .. خواستم امشب بهت بگم که اینطوری فهمیدی
یانگ : باشه .. اما از این به بعد قبلش بهم خبر بده
مکس : باشه
یانگ : از تو معذرت میخوام ا.ت
ا.ت : عاام نه .. مهم نیست من دیگه میرم نوش جان ( و اومد داخل آشپزخونه )
ا.ت ویو
اوووف مکس نجاتم داد مگر نه .. معلوم نبود که چه بلایی قراره سرم بیاد .. اومدم داخل اشپزخونه و سینی را گذاشتم و اومدم بالا داخل اتاقم .. که یهو ..
پارت ۱۱ تموم شد ✨🫠
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸
شرط
لایک: ۹۰
کامنت : ۷۰
الکس : دنبالم بیایین
ا.ت : باشه ( و با الکس وارد اتاق تهیونگ شد و دید تهیونگ نشسته پشت میز کارش و با دیدن اینکه ا.ت ببر را اورده شوکه شد )
تهیونگ ویو
توی اتاق کارم نشسته بودم که دیدم الکس اومد داخل و گفت ا.ت اومده .. هه حتما اومده بگه نمیتونه ببر را بیاره .. هه باید به همین خیال باشه .. بعد از چند دقیقه با الکس اومد داخل و با چیزی که دیدم شوکه شدم .. اون .. ببرم را اورده بود .. باورم نمیشه که یه دختر بتونه این کار را بکنه ..
ا.ت : بیا اینم ببرت .. فعلا بیهوشه .. چند دقیقه دیگه به هوش میاد .. من به قولم عمل کردم ( سرد )
تهیونگ : .. خوبه .. راستش فکرش را نمیکردم که بتونی همچین کاری بکنی ( نیشخند )
ا.ت : ( نیشخند ) .. زیادی دسته کم گرفتی .. من باید برم .. فعلا ( سرد )
تهیونگ : .. فعلا ( و ا.ت رفت )
تهیونگ ویو
این دختر فوقالعادست .. باورم نمیشه همچین کاری را کرده .. هم خوشگله و هم باهوش .. باید به دستش بیارم .. میخوامش .. برای همین به الکس گفتم که درموردش تحقیق کنه ..
ا.ت ویو
ببر را به تهیونگ دادم و از عمارت زدم بیرون و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه و وارد شدم ..
لیا : چی شد
ا.ت : ببر را بهش دادم
لیا : خب .. خداراشکر اینم تموم شد
ا.ت : اره .. اما حالا مکس را میخوای چیکار کنی
لیا : نمیدونم حالا یه فکری میکنیم .. ساعت شش و نیمه .. برو لباست را عوض کن و برو
ا.ت : باشه ( و رفت بالا و لباس هاش را عوض کرد و راه افتاد سمت خونه یانگ )
ا.ت ویو
بعد از چند دقیقه رسیدم و وارد خونه شدم و اومدم بالا داخل اتاقم و لباس های خدمتکاریم را پوشیدم و اومدم پایین پیشه .. سر خدمتکار
ا.ت : سلام
سرخدمتکار: سلام .. بالاخره اومدی
ا.ت : اره
سرخدمتکار : .. بیا و میز را بچین
ا.ت : باشه .. راستی ارباب یانگ اومد
سرخدمتکار: اره .. چند دقیقه ای هست که اومده
ا.ت : باشه ( و رفت و میز را چید و بعد از چند دقیقه مکس و یانگ اومدند و سر میز نشستنند و سرخدمتکار غذا را براشون برد )
سرخدمتکار : بفرمایید
یانگ : ممنون
مکس : راستی .. دیگه لازم نیست ا.ت جای دیگه ای کار کنه .. همین کار را بهش بدین و بگین که نوشیدنی ها را بیاره
سرخدمتکار: عاام .. باشه ( و رفت )
یانگ : حالت خوبه مکس
مکس: اره چطور
یانگ : اخه یه روز میگی بیاد یه روز میگی نیاد ..
مکس : خب .. راستش دیگه اون حسی که باعث میشد یاد یورا بیوفتم را بهم نمیده برای همین گفتم بیاد
یانگ : باشه
سرخدمتکار : ا.ت
ا.ت : بله
سرخدمتکار: ارباب مکس گفتن که تو نوشیدنی ها را ببری
ا.ت : ..چی من ( شوکه )
سرخدمتکار: اره
ا.ت : با.. شه (شوکه و سینی نوشیدنی ها را برداشت و رفت سر میز و نوشیدنی ها را گذاشت روی میز که یهو یکی از زیر دست های یانگ اومد و توی گوشش چیزی گفت و اونم عصبی شد و بلند گفت)
یانگ : چییی ( بلند )
یانگ : چطور ممکنه .. هاان .. ( عصبی )
مکس : چیشده
یانگ : .. میگن ببر نیست
یانگ : ا.ت اخرین بار تو پیشش بودی .. چی شد ( بلند )
ا.ت : عااام .. خب .. اربا...ب ( ترسیده و استرس که یهو مکس پرید وسط حرفش)
مکس : من گفتم ببرنش ( و ا.ت به مکس نگاه کرد )
یانگ : چی
مکس : خب .. رفتم یه سری بهش بزنم دیدم .. نفس نمیکشه و خوابیده .. بعد فهمیدم که مرده برای همین به ا.ت گفتم ببرتش .. ( و به ا.ت نگاه کرد و وقتی ا.ت دید داره بهش نگاه میکنه نگاهش را دزدید)
یانگ : خب .. برای چی قبلش به من نگفتی
مکس : خب رفتی بودی جلسه برای همین .. خواستم امشب بهت بگم که اینطوری فهمیدی
یانگ : باشه .. اما از این به بعد قبلش بهم خبر بده
مکس : باشه
یانگ : از تو معذرت میخوام ا.ت
ا.ت : عاام نه .. مهم نیست من دیگه میرم نوش جان ( و اومد داخل آشپزخونه )
ا.ت ویو
اوووف مکس نجاتم داد مگر نه .. معلوم نبود که چه بلایی قراره سرم بیاد .. اومدم داخل اشپزخونه و سینی را گذاشتم و اومدم بالا داخل اتاقم .. که یهو ..
پارت ۱۱ تموم شد ✨🫠
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸
شرط
لایک: ۹۰
کامنت : ۷۰
۴۶.۷k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.