رمان قلب سیاه🖤
رمان قلب سیاه🖤
Part14
#دیانا
گشنم بود پاشدم نودل جاجانگمیون و دوکبوکی درست کردن ساعت 11 بود که یکی زنگ آیفون رو زد از توی آیفون نگا کردم کسی نبود منم برگشتم دوباره زنگ خورد دوباره نگاه کردم کسی نبود رفتم آیفون برداشتم گفتم کیه یه خانم نسبتا پیر بود(قدش یخورده کوتاه بود معلوم نبود تو تصویر)
خانم: سلام دخترم خوبی به ساختمان ما خوش اومدی من هر وقت همسایه جدید میاد به نیتش اش میپزم و به ساختمان میدم و به اولین نفری که میدم همون همسایه ای هس که اومده
دیانا: سلام مادر جان واقعا زحمت کشیدین ممنون ایشالله حاجت روا بشین
خانومه:ممنون عزیزم حالا اگر ایرادی نیس بیا پایین و این اش رو از من بگیر
دیانا: الان میرسم خدمتتون
رفتم پایین(بچه ها ساختمان 10 طبقه هس دیانا طبقه 3 هس)
خانوم: بفرما عزیزم از صبح که شما اومدین و وسایلاتون گذاشتین منم دست به کار شدم
دیانا: زحمت کشیدین راضی به زحمت نبودم
خانوم: زحمت چیه خب دیگ برو تو خوبیت نداره دختر تنها تو کوچه باشه اینم این وقت شب
دیانا: چشم با اجازتون
رفتم بالا
نودل و دوکبوکی هارو خوردم قالی تو اتاق رو پهن کردم از تو چمدون پتویی که برده بودم ترکیه برداشتم گذاشتم زیر سرم خابیدم
فردا صبح🌄🌴
#ارسلان
زنگ زدم دیانا ببینم کجاس چیکار میکنه
ارسلان: الو سلام دیانا خوبی کجایی
دیانا: سلام خوبم مرسی من خونه ایی ک خریدم
ارسلان: مگ وسایل داشتی توش
دیانا : ن با عسل دیروز رفتم یه سری چی خریدم
ارسلان : میام دنبالم با هم بریم هر چی خاسی بخری
دیانا: اوک بای...
لایک 24
کامنت 20
Part14
#دیانا
گشنم بود پاشدم نودل جاجانگمیون و دوکبوکی درست کردن ساعت 11 بود که یکی زنگ آیفون رو زد از توی آیفون نگا کردم کسی نبود منم برگشتم دوباره زنگ خورد دوباره نگاه کردم کسی نبود رفتم آیفون برداشتم گفتم کیه یه خانم نسبتا پیر بود(قدش یخورده کوتاه بود معلوم نبود تو تصویر)
خانم: سلام دخترم خوبی به ساختمان ما خوش اومدی من هر وقت همسایه جدید میاد به نیتش اش میپزم و به ساختمان میدم و به اولین نفری که میدم همون همسایه ای هس که اومده
دیانا: سلام مادر جان واقعا زحمت کشیدین ممنون ایشالله حاجت روا بشین
خانومه:ممنون عزیزم حالا اگر ایرادی نیس بیا پایین و این اش رو از من بگیر
دیانا: الان میرسم خدمتتون
رفتم پایین(بچه ها ساختمان 10 طبقه هس دیانا طبقه 3 هس)
خانوم: بفرما عزیزم از صبح که شما اومدین و وسایلاتون گذاشتین منم دست به کار شدم
دیانا: زحمت کشیدین راضی به زحمت نبودم
خانوم: زحمت چیه خب دیگ برو تو خوبیت نداره دختر تنها تو کوچه باشه اینم این وقت شب
دیانا: چشم با اجازتون
رفتم بالا
نودل و دوکبوکی هارو خوردم قالی تو اتاق رو پهن کردم از تو چمدون پتویی که برده بودم ترکیه برداشتم گذاشتم زیر سرم خابیدم
فردا صبح🌄🌴
#ارسلان
زنگ زدم دیانا ببینم کجاس چیکار میکنه
ارسلان: الو سلام دیانا خوبی کجایی
دیانا: سلام خوبم مرسی من خونه ایی ک خریدم
ارسلان: مگ وسایل داشتی توش
دیانا : ن با عسل دیروز رفتم یه سری چی خریدم
ارسلان : میام دنبالم با هم بریم هر چی خاسی بخری
دیانا: اوک بای...
لایک 24
کامنت 20
۸.۵k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.