p30
که یهو بطری افتاد روی منو تانیا...
تانیا:خب اته جون(با لبخند شیطانی)
ات:چته..(با خنده اروم و جذابش)
تانیا:باید تا اخر بازی روی پایه سوجون بشینی(با خنده شیطانی)
ات:چی..تانیا میفهمی چی میگی(با اخم اروم)
تانیا:عزیزم جرعتته دیگه باید انجام بدی(حالت از خود راضیو لبخند)
ات:هوفف(رفت نشست روی پایه سوجون و جوری که سوجون نشسته بود خیلی بد بود لم داده بود روی صندلی و موقعی که اته اومد نشست روی پاهاش یه دستش روی رون اته و یه دست دیگه روی کمرش بود )
ات ویو
اصلا با این موقعیت راحت نبودم و همش وول میخوردم که یهو ....
کمرم از پشت کشیده شد و چشبید به بدن سوجون که یهو گفت...
سوجون:کم وول بخور دیگه ..اه چیزی میشه که خوشت نمیاد(با بم ترین حالت ممکن و در گوشش)
و کوکی که از عصبانیت چشمش رو از این دوتا برنمیداشت خون به مغزش نمیرسید و رگ گردن و دستش از عصبانیت زده بود بیرون عصبانییتش جوری بود که نمیتونستیم توصیفش کنیم هر لحظه بود مثل یه اتشفشان فوران کنه و بترکه ولی خودش رو تا جای ممکن نگه داشت....
ویو کوک
اصلا خون به مغزم نمیرسید دوست داشتم برم صد تا مشت توی دهنش خالی کنم....لباس اته خیلی رو مخم بود هیچی نمیپوشیدبهتر بود تا این
یهو دیدم دستش رو برد پایین تر و گذاشت روی رونش ........اوففففففففففففففف
نمیتونم ...نمیتونم.....نمییییتونمممممم
یهو کوک با سرعت بلند شد اول اته رو با سرعت بلند کرد و پنج تا مشت هواله صورت خشگلش کرد.....
کوک:دفعه اول و اخرت باشه اته رو لمس میکنی...(با انگشتش فهموند خشمی که توصیف شدنی نبود داشت)
سوجون:هه..(پوزخند رو مخ زد)(و خون دماغش رو پاک کرد)
و کوک دست اته رو گرفت و با سرعت از عمارت خارج شدن.....
تانیا:خب اته جون(با لبخند شیطانی)
ات:چته..(با خنده اروم و جذابش)
تانیا:باید تا اخر بازی روی پایه سوجون بشینی(با خنده شیطانی)
ات:چی..تانیا میفهمی چی میگی(با اخم اروم)
تانیا:عزیزم جرعتته دیگه باید انجام بدی(حالت از خود راضیو لبخند)
ات:هوفف(رفت نشست روی پایه سوجون و جوری که سوجون نشسته بود خیلی بد بود لم داده بود روی صندلی و موقعی که اته اومد نشست روی پاهاش یه دستش روی رون اته و یه دست دیگه روی کمرش بود )
ات ویو
اصلا با این موقعیت راحت نبودم و همش وول میخوردم که یهو ....
کمرم از پشت کشیده شد و چشبید به بدن سوجون که یهو گفت...
سوجون:کم وول بخور دیگه ..اه چیزی میشه که خوشت نمیاد(با بم ترین حالت ممکن و در گوشش)
و کوکی که از عصبانیت چشمش رو از این دوتا برنمیداشت خون به مغزش نمیرسید و رگ گردن و دستش از عصبانیت زده بود بیرون عصبانییتش جوری بود که نمیتونستیم توصیفش کنیم هر لحظه بود مثل یه اتشفشان فوران کنه و بترکه ولی خودش رو تا جای ممکن نگه داشت....
ویو کوک
اصلا خون به مغزم نمیرسید دوست داشتم برم صد تا مشت توی دهنش خالی کنم....لباس اته خیلی رو مخم بود هیچی نمیپوشیدبهتر بود تا این
یهو دیدم دستش رو برد پایین تر و گذاشت روی رونش ........اوففففففففففففففف
نمیتونم ...نمیتونم.....نمییییتونمممممم
یهو کوک با سرعت بلند شد اول اته رو با سرعت بلند کرد و پنج تا مشت هواله صورت خشگلش کرد.....
کوک:دفعه اول و اخرت باشه اته رو لمس میکنی...(با انگشتش فهموند خشمی که توصیف شدنی نبود داشت)
سوجون:هه..(پوزخند رو مخ زد)(و خون دماغش رو پاک کرد)
و کوک دست اته رو گرفت و با سرعت از عمارت خارج شدن.....
۹.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.