گس لایتر/پارت ۲۴۴
اسلایدها: عکسهای بایول و جیمین برای مجله W korea.
یک هفته بعد
از شرکت که بیرون اومد با هجوم تعدادی خبرنگار که اطرافش جمع شدن مواجه شد... نگهبانا در تلاش بودن که دورشون کنن اما بی فایده بود...
جونگکوک بدون اینکه حتی بهشون نگاه کنه سرعتشو بیشتر میکرد تا از مخصمصه فرار کنه و خودشو به ماشین برسونه... حرفایی که خبرنگارا میزدن و سوالاتشون آزارش میداد
"آقای جئون نظرتون درباره ی ارتباط صمیمانه ی پارک جیمین و ایم بایول چیه؟"
"آیا روابطشون روی کارتون تاثیر میذاره؟"
"آقای جئون با این اوضاع حاضرین پسرتون رو به خانومتون بسپارین؟"
"نظرتون درباره ی کار ایشون به عنوان مدلینگ چیه؟"
تمامش مثل تیزی روی پوستش کشیده میشد و بهش جراحت وارد میکرد...
ولی هنوزم قدرت اینو داشت که نگاه و صورتشو خنثی نگه داره تا دیگران متوجه حالش نباشن...
.
.
سوار ماشینش شد و با لحن تندی به رانندش دستور داد
"حرکت کن"
ماشین که به راه افتاد به صندلیش تکیه و نفس عمیقی کشید که بیشتر به آه شباهت داشت...
بعد از شنیدن اینکه بایول وارد کار مدلینگ شده و یسری عکسا ازش همراه پارک جیمین منتشر شده هنوز جرئت نکرده بود سراغ دیدن اون عکسا بره...
اما این مقدار از واکنشای عمومی از طرف مردم و رسانه ها کنجکاوش کرده بود تا شجاعت به خرج بده و ببینه که اون عکسا چیه...
آیپدش رو از کیفش بیرون آورد و وارد اینترنت شد...
بدون اینکه تلاش زیادی بکنه برای پیدا کردنشون اونا رو دید...
عکس ها توی پیج رسمی کمپانی منتشر شده بود و توی همه ی سایتای مد و فشن درباره ی دو مدلینگ جدید و خوش قیافه ی روز بحث داغی راه افتاده بود...
بعد از دیدن چند اسلاید آیپدش رو کنار انداخت و صورتشو بین دو دستاش گرفت...
صدایی ازش در نیومد و تمام خشمشو خورد...
جایی نبود که بتونه فریاد بزنه...
.
.
میونه ی راه خطاب به راننده گفت:
-برو سمت عمارت ایم
-چشم..
*********
بایول و یون ها توی حیاط مشغول قدم زدن بودن... طبق معمول یون ها همزمان با اینکه توصیه هایی بهش داشت ملامتش هم میکرد... اما بایول در برابر همش سکوت کرده بود چون فکرش مشغول بود... به مسئله ی دیگه ای فکر میکرد... ۵ روز پیش عکسای خودش و جیمین منتشر شده بود و مردم واکنش خوبی بهشون داشتن...
بعد از اون روزنامه ها درباره ی جئون جونگکوک خبر چاپ کردن و درباره نحوه ورود اون به خاندان و شرکت ایم بیشتر صحبت کردن و حتی به موضوع شکایت ایم نابی برای پس گرفتن شرکت هم اشاره کردن...
تمام اینها افکار بایول رو مشوش کرده بود و از طرف دیگه باعث لبریز شدن صبر جونگکوک شدن...
.
.
.
.
-هی آقا... آقا کجا میرین؟... صبر کنین...
اینا صدای نگهبان دم در بود که دستپاچه به دنبال ماشین جونگکوک میدوید که بی پروا وارد محوطه ی عمارت شده بود...
بایول و یون ها با دیدنش متعجب شدن...
نگهبان با نگرانی و ترس رو به یون ها و درحالیکه نفس نفس میزد گفت:
"خانوم باور کنین بهم توجه نکرد"
یون ها: دیگه نبینم در رو باز بزاری!... از حالا به بعد ورود این آقا به عمارت ممنوعه... وگرنه تو بد میبینی!
-چشم خانوم
یون ها: برو فعلا!....
یون ها مسیر نگاه بایول رو گرفت که به جونگکوک نگاه میکرد و اون به طرفشون میومد...
یون ها: میخوای بمونم؟
بایول: نه... خودم حلش میکنم... برو...
روبروی بایول ایستاد...
بایول: چرا اومدی اینجا؟ فک کردم بچمو آوردی!
جونگکوک: معلوم هست داری چیکار میکنی؟
بایول: از چی حرف میزنی؟
جونگکوک: از اون عکسا... از کمپانی مدلینگ... از اخبار و شایعاتی که داره زندگیمو مختل میکنه!
بایول: بازم همه چیزو گردن من میندازی!... ما جدا شدیم... زندگی و کار من به تو هیچ ربطی نداره! چرا اینو نمیفهمی؟
جونگکوک: ولی هنوز مادر بچمی!... هنوز وجه مشترک داریم
بایول: آره... هنوز شرکت ما دست توئه!!...
از حرف کنایه دارش پوفی کشید و دستی به صورتش کشید...
جونگکوک: ببین... نمیخوام باهات بحث کنم... مراقب رفتارات باش!... داری آبرو و اعتبار شرکتو به خطر میندازی!... اینکه مدام سر زبون مردم باشیم و ازمون شایعه بسازن به جای خوبی کشیده نمیشه!
فریاد زد...
بایول: تو باعث این وضعیتی یا من؟ میخوای به روزنامه ها یکم از کارای تو بگم؟ مثلا فریب ما و بالا کشیدن شرکت... اصن چرا اینا!!! موضوع خیانتت!! میخوای بگم وقتی متأهل بودی با کس دیگه رابطه داشتی؟
یک هفته بعد
از شرکت که بیرون اومد با هجوم تعدادی خبرنگار که اطرافش جمع شدن مواجه شد... نگهبانا در تلاش بودن که دورشون کنن اما بی فایده بود...
جونگکوک بدون اینکه حتی بهشون نگاه کنه سرعتشو بیشتر میکرد تا از مخصمصه فرار کنه و خودشو به ماشین برسونه... حرفایی که خبرنگارا میزدن و سوالاتشون آزارش میداد
"آقای جئون نظرتون درباره ی ارتباط صمیمانه ی پارک جیمین و ایم بایول چیه؟"
"آیا روابطشون روی کارتون تاثیر میذاره؟"
"آقای جئون با این اوضاع حاضرین پسرتون رو به خانومتون بسپارین؟"
"نظرتون درباره ی کار ایشون به عنوان مدلینگ چیه؟"
تمامش مثل تیزی روی پوستش کشیده میشد و بهش جراحت وارد میکرد...
ولی هنوزم قدرت اینو داشت که نگاه و صورتشو خنثی نگه داره تا دیگران متوجه حالش نباشن...
.
.
سوار ماشینش شد و با لحن تندی به رانندش دستور داد
"حرکت کن"
ماشین که به راه افتاد به صندلیش تکیه و نفس عمیقی کشید که بیشتر به آه شباهت داشت...
بعد از شنیدن اینکه بایول وارد کار مدلینگ شده و یسری عکسا ازش همراه پارک جیمین منتشر شده هنوز جرئت نکرده بود سراغ دیدن اون عکسا بره...
اما این مقدار از واکنشای عمومی از طرف مردم و رسانه ها کنجکاوش کرده بود تا شجاعت به خرج بده و ببینه که اون عکسا چیه...
آیپدش رو از کیفش بیرون آورد و وارد اینترنت شد...
بدون اینکه تلاش زیادی بکنه برای پیدا کردنشون اونا رو دید...
عکس ها توی پیج رسمی کمپانی منتشر شده بود و توی همه ی سایتای مد و فشن درباره ی دو مدلینگ جدید و خوش قیافه ی روز بحث داغی راه افتاده بود...
بعد از دیدن چند اسلاید آیپدش رو کنار انداخت و صورتشو بین دو دستاش گرفت...
صدایی ازش در نیومد و تمام خشمشو خورد...
جایی نبود که بتونه فریاد بزنه...
.
.
میونه ی راه خطاب به راننده گفت:
-برو سمت عمارت ایم
-چشم..
*********
بایول و یون ها توی حیاط مشغول قدم زدن بودن... طبق معمول یون ها همزمان با اینکه توصیه هایی بهش داشت ملامتش هم میکرد... اما بایول در برابر همش سکوت کرده بود چون فکرش مشغول بود... به مسئله ی دیگه ای فکر میکرد... ۵ روز پیش عکسای خودش و جیمین منتشر شده بود و مردم واکنش خوبی بهشون داشتن...
بعد از اون روزنامه ها درباره ی جئون جونگکوک خبر چاپ کردن و درباره نحوه ورود اون به خاندان و شرکت ایم بیشتر صحبت کردن و حتی به موضوع شکایت ایم نابی برای پس گرفتن شرکت هم اشاره کردن...
تمام اینها افکار بایول رو مشوش کرده بود و از طرف دیگه باعث لبریز شدن صبر جونگکوک شدن...
.
.
.
.
-هی آقا... آقا کجا میرین؟... صبر کنین...
اینا صدای نگهبان دم در بود که دستپاچه به دنبال ماشین جونگکوک میدوید که بی پروا وارد محوطه ی عمارت شده بود...
بایول و یون ها با دیدنش متعجب شدن...
نگهبان با نگرانی و ترس رو به یون ها و درحالیکه نفس نفس میزد گفت:
"خانوم باور کنین بهم توجه نکرد"
یون ها: دیگه نبینم در رو باز بزاری!... از حالا به بعد ورود این آقا به عمارت ممنوعه... وگرنه تو بد میبینی!
-چشم خانوم
یون ها: برو فعلا!....
یون ها مسیر نگاه بایول رو گرفت که به جونگکوک نگاه میکرد و اون به طرفشون میومد...
یون ها: میخوای بمونم؟
بایول: نه... خودم حلش میکنم... برو...
روبروی بایول ایستاد...
بایول: چرا اومدی اینجا؟ فک کردم بچمو آوردی!
جونگکوک: معلوم هست داری چیکار میکنی؟
بایول: از چی حرف میزنی؟
جونگکوک: از اون عکسا... از کمپانی مدلینگ... از اخبار و شایعاتی که داره زندگیمو مختل میکنه!
بایول: بازم همه چیزو گردن من میندازی!... ما جدا شدیم... زندگی و کار من به تو هیچ ربطی نداره! چرا اینو نمیفهمی؟
جونگکوک: ولی هنوز مادر بچمی!... هنوز وجه مشترک داریم
بایول: آره... هنوز شرکت ما دست توئه!!...
از حرف کنایه دارش پوفی کشید و دستی به صورتش کشید...
جونگکوک: ببین... نمیخوام باهات بحث کنم... مراقب رفتارات باش!... داری آبرو و اعتبار شرکتو به خطر میندازی!... اینکه مدام سر زبون مردم باشیم و ازمون شایعه بسازن به جای خوبی کشیده نمیشه!
فریاد زد...
بایول: تو باعث این وضعیتی یا من؟ میخوای به روزنامه ها یکم از کارای تو بگم؟ مثلا فریب ما و بالا کشیدن شرکت... اصن چرا اینا!!! موضوع خیانتت!! میخوای بگم وقتی متأهل بودی با کس دیگه رابطه داشتی؟
۲۳.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.