-پارت: ۲-
ادامه:
سرم و اوردم بالا که مرد چهار شونه ایی دیدم بهش میخورد بادیگاردی چیزی باشه
ا. ت: معذرت میخوام
مرده: "اوه مشکلی نداره من همیشه دخترای جذاب و میبخشم"
یجوری حرف زد که مور مورم میشد
یکم بعد که طبقه ی 1 رو زدم یهو مرده دستشو به کمرم گذاشت و سرشو نزدیک گردنم کرد و پچ پچ کرد
مرده: "اسم شما چیه؟ متاهلی یا مجرد؟ چندسالته؟........آخه تو دقیقا تایپ منی"
حرفی نزدم نمیدونستم چیکارکنم برگردم و یه چک بخوابونم زیرگوشش یا محلش ندم
که همون لحظه در آسانسور بازشد
و من دقیقا روبه رویه صورت عرق کرده و خسته ی شوهرم قرار گرفتم
لبمو گاز گرفتم و اون بلافاصله چشمش به دست مرده و چشمای من افتاد کمرمو سفت گرفته بود و ول کنم نبود
جونگکوک: "ا. ت اینجا چیکار داری"
لحنش برای منجمدکردن یک رودخونه بس بود
نفسم بند اومده بود از دیدن هم دیگه انتظار دیگه ایی داشتم
ا. ت: "مـَ ... مـَ ... مَن"
من و اون مرده بیشتر شبیه کسایی بودیم که تازه باهم قرار میزاشتن
ا. ت: "منظورم اینه که خب.."
دنبال بهانه گشتم و چیزی به مغزم نرسید درهمین حین مرده دهنشو باز کرد
مرده: "تو کیه خانمی؟"
جونگکوک: "به تو ربطی نداره"
حرفی نزدم جونگکوک پیش قدم شد نزدیکم اومد مچمو محکم گرفت و دنبال سر خودش کشوند
ا. ت: "کجا میریم هان؟ تو الان برمیگشتی خونه؟ ببینم اصن چرا دیشب و مونـــد.."
وارد اتاقی شد که پر از خرت و پرت بود و محکم به دیوار کوبیدم
جونگکوک: "مگه آخه منه لعنتی بهت نگفتم که نیای اینجا ها... چرا بامن لج میکنی؟"
صداش بالا رفت که ترسوندم چشمام درشت شده و بود و تند تند نفس میکشیدم
جونگکوک: "اون کی بود ها.. اون کی بود.. که تویه آسانسور اونجوری به همه جات دست میزد؟جوابمو بده چرا هیچی نمیگیی"
ا.ت: "وقتی... اینجوری هستی خیلی ترسناکی برای همین حتی نمیتونم نگات کنم"
اخمی کردی و بهش نگاه نکردی عوضش نگاهتو به دیوار دادی
نزدیکت شد و دقیقا کمرتو گرفت و بدنشو به بدنت چسبوند و به پهلوهات چنگ انداخت
جونگکوک: " کاری کن که آرومشم وگرنه معلوم نیست چی میشه.."
نمیدونستی چیکار کنی و ذهنت به جاهای بد کشیده شد دستاتو رویه دستاش گذاشتی و آروم کمرتث از چنگالاش دراوردی
ادامه دارد...
جنگ جنگ جنگ همه جا جنگ جنگ
جدی الان جنگ شده. ده سال دیگه قراره چی بشه😂😂
ببخشید به خاطر اینکه دیر گذاشتم میدونید دیگه مدرسه و این حرفا
تا پست بعد بایی
سرم و اوردم بالا که مرد چهار شونه ایی دیدم بهش میخورد بادیگاردی چیزی باشه
ا. ت: معذرت میخوام
مرده: "اوه مشکلی نداره من همیشه دخترای جذاب و میبخشم"
یجوری حرف زد که مور مورم میشد
یکم بعد که طبقه ی 1 رو زدم یهو مرده دستشو به کمرم گذاشت و سرشو نزدیک گردنم کرد و پچ پچ کرد
مرده: "اسم شما چیه؟ متاهلی یا مجرد؟ چندسالته؟........آخه تو دقیقا تایپ منی"
حرفی نزدم نمیدونستم چیکارکنم برگردم و یه چک بخوابونم زیرگوشش یا محلش ندم
که همون لحظه در آسانسور بازشد
و من دقیقا روبه رویه صورت عرق کرده و خسته ی شوهرم قرار گرفتم
لبمو گاز گرفتم و اون بلافاصله چشمش به دست مرده و چشمای من افتاد کمرمو سفت گرفته بود و ول کنم نبود
جونگکوک: "ا. ت اینجا چیکار داری"
لحنش برای منجمدکردن یک رودخونه بس بود
نفسم بند اومده بود از دیدن هم دیگه انتظار دیگه ایی داشتم
ا. ت: "مـَ ... مـَ ... مَن"
من و اون مرده بیشتر شبیه کسایی بودیم که تازه باهم قرار میزاشتن
ا. ت: "منظورم اینه که خب.."
دنبال بهانه گشتم و چیزی به مغزم نرسید درهمین حین مرده دهنشو باز کرد
مرده: "تو کیه خانمی؟"
جونگکوک: "به تو ربطی نداره"
حرفی نزدم جونگکوک پیش قدم شد نزدیکم اومد مچمو محکم گرفت و دنبال سر خودش کشوند
ا. ت: "کجا میریم هان؟ تو الان برمیگشتی خونه؟ ببینم اصن چرا دیشب و مونـــد.."
وارد اتاقی شد که پر از خرت و پرت بود و محکم به دیوار کوبیدم
جونگکوک: "مگه آخه منه لعنتی بهت نگفتم که نیای اینجا ها... چرا بامن لج میکنی؟"
صداش بالا رفت که ترسوندم چشمام درشت شده و بود و تند تند نفس میکشیدم
جونگکوک: "اون کی بود ها.. اون کی بود.. که تویه آسانسور اونجوری به همه جات دست میزد؟جوابمو بده چرا هیچی نمیگیی"
ا.ت: "وقتی... اینجوری هستی خیلی ترسناکی برای همین حتی نمیتونم نگات کنم"
اخمی کردی و بهش نگاه نکردی عوضش نگاهتو به دیوار دادی
نزدیکت شد و دقیقا کمرتو گرفت و بدنشو به بدنت چسبوند و به پهلوهات چنگ انداخت
جونگکوک: " کاری کن که آرومشم وگرنه معلوم نیست چی میشه.."
نمیدونستی چیکار کنی و ذهنت به جاهای بد کشیده شد دستاتو رویه دستاش گذاشتی و آروم کمرتث از چنگالاش دراوردی
ادامه دارد...
جنگ جنگ جنگ همه جا جنگ جنگ
جدی الان جنگ شده. ده سال دیگه قراره چی بشه😂😂
ببخشید به خاطر اینکه دیر گذاشتم میدونید دیگه مدرسه و این حرفا
تا پست بعد بایی
۱۹.۸k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.