عشق یا نفرت ( پارت ۱۳ )
انگار غار داشت میشکست هر لحظه احتمال باخت آنیسا و بکی بیشتر میشد
بکی : آنیسا! اینو بگیر!
و ی دونه گیاه سمی رو به آنیسا داد ، آنیسا ی دستکش دستش بود برای همین خار هاش مشکلی براش پیش نیوردن
آنیسا : فکر کردی میزاریم دستت به اون الماس برسه؟!
گیاه رو به سمتش پرت کرد ولی یکدفعه گیاه به سمت مخالفی که آنیسا پرتاب کرد حرکت کرد
آنیسا : هااا نهههه!
_ : هر هر هر هرر[خنده شیطانی ] برنده این جنگ منم
بکی : کارمون تمومه...
*ساید دامیان و آنیا
آنیا : دوباره اون جن ؟ اههه من میترسمم
دامیان آنیا رو بغل کرد و گفت : آروم باش فقط نفس عمیق بکش
آنیا ترسش کمتر شد و آروم سعی کرد تو بغل دامیان بخوابه و جوری رفتار کنه که انگار هیچی نشده
*دو دقیقه بعد
دامیان : اون رفت! تموم شد، آنیا حالا میتونی...
و یکدفعه دید که آنیا واقعا خوابش برده، خودش نمیتونست بخوابه چون باید گزارش رو تحویل میدادن
جکی یکدفعه وارد چادرشون شد و آنیا رو تو بغل دامیان دید و حسابی عصبی شد
دامیان : چی میخوای؟
جکی : چرا بغلش کردی؟ چی از جونش میخوای ؟ میفهمی اون دوست نداره !
آنیا در همین حین با این صدا ها از خواب پرید، ی خمیازه خیلی گوگولی کشید بعد چشماشو مالید و گفت : چیزی شده؟
دامیان : هیچی، فقط ی دعوا کوچیک
آنیا سریع چشماش باز شد و ذهن جکی رو خوند : ( دوست دارم هرچه زودتر از شر این دامیان خلاص بشم! آنیا ازش خوشش نمیاد و اینو نشونش میدم حالا میبینی!)
آنیا : ( اوه! میخواد بلایی سر پسر دوم بیاره؟! اینطوری که اعملیات اسکتریکس شکست میخوره!)
بعد آنیا سرشو گذاشت رو شونه دامیان و بغلش کرد بعد گفت : آااا آنیا خیلی پسر دوم رو دوست داره اگه کسی بخواد روش دست بلند کنه عصبانی میشه
دامیان = گوجه
جکی = حسودددددد
جکی داد زد : وایسا ببینم آنیا واقعا عاشقشی؟!
آنیا : عاااا.. خب...
*ساید بکی و آنیسا
آنیسا : اون الماس دستشه!
بکی : بخ بخ شدیمممم
آنیسا : بکی! راست چپ راست بالا جا خالی پرتاب !
بکی : گرفتم!
هردوشون یکدفعه به سمتش حرکت کردن
بکی : پرتاب !
آنیسا : گرفتمش !
_ نخیر خودم گرفتمش!
بکی : حالا که دست منه !
_ای بچه های ***
بکی : بی ادب! نباید با ی دختر خانم اینطوری حرف بزنی
آنیسا : خانما مقدمن!
آنیسا ی چرخش زد و الماس رو گرفت
بکی : تمومه!
در لحظه برد زیر پاهاشون خالی شد
همه شون : ههههههههههه کمککککک کنیدددددد هههههه
غار شکسته بود و اونا بین هوا و زمین بودن هر لحظه ممکن بود کلا بمیرن
-------------------
بچه ها من خودم قاطی کردم
(نفرت یا عشق؟
عشق یا نفرت؟ )
اخر کدوم اسم رمانه؟ ۳ پارته دارم عشق یا نفرت مینویسم ولی اولاش برعکس بود
خماری ای خماری اخه تو چقده قشنگی خماری
هر هر، همیشه اینطوری جای بد داستان تمومش میکنم وگرنه که صبر کردن واسه پارت بعد چه فایده داره؟ ..
بکی : آنیسا! اینو بگیر!
و ی دونه گیاه سمی رو به آنیسا داد ، آنیسا ی دستکش دستش بود برای همین خار هاش مشکلی براش پیش نیوردن
آنیسا : فکر کردی میزاریم دستت به اون الماس برسه؟!
گیاه رو به سمتش پرت کرد ولی یکدفعه گیاه به سمت مخالفی که آنیسا پرتاب کرد حرکت کرد
آنیسا : هااا نهههه!
_ : هر هر هر هرر[خنده شیطانی ] برنده این جنگ منم
بکی : کارمون تمومه...
*ساید دامیان و آنیا
آنیا : دوباره اون جن ؟ اههه من میترسمم
دامیان آنیا رو بغل کرد و گفت : آروم باش فقط نفس عمیق بکش
آنیا ترسش کمتر شد و آروم سعی کرد تو بغل دامیان بخوابه و جوری رفتار کنه که انگار هیچی نشده
*دو دقیقه بعد
دامیان : اون رفت! تموم شد، آنیا حالا میتونی...
و یکدفعه دید که آنیا واقعا خوابش برده، خودش نمیتونست بخوابه چون باید گزارش رو تحویل میدادن
جکی یکدفعه وارد چادرشون شد و آنیا رو تو بغل دامیان دید و حسابی عصبی شد
دامیان : چی میخوای؟
جکی : چرا بغلش کردی؟ چی از جونش میخوای ؟ میفهمی اون دوست نداره !
آنیا در همین حین با این صدا ها از خواب پرید، ی خمیازه خیلی گوگولی کشید بعد چشماشو مالید و گفت : چیزی شده؟
دامیان : هیچی، فقط ی دعوا کوچیک
آنیا سریع چشماش باز شد و ذهن جکی رو خوند : ( دوست دارم هرچه زودتر از شر این دامیان خلاص بشم! آنیا ازش خوشش نمیاد و اینو نشونش میدم حالا میبینی!)
آنیا : ( اوه! میخواد بلایی سر پسر دوم بیاره؟! اینطوری که اعملیات اسکتریکس شکست میخوره!)
بعد آنیا سرشو گذاشت رو شونه دامیان و بغلش کرد بعد گفت : آااا آنیا خیلی پسر دوم رو دوست داره اگه کسی بخواد روش دست بلند کنه عصبانی میشه
دامیان = گوجه
جکی = حسودددددد
جکی داد زد : وایسا ببینم آنیا واقعا عاشقشی؟!
آنیا : عاااا.. خب...
*ساید بکی و آنیسا
آنیسا : اون الماس دستشه!
بکی : بخ بخ شدیمممم
آنیسا : بکی! راست چپ راست بالا جا خالی پرتاب !
بکی : گرفتم!
هردوشون یکدفعه به سمتش حرکت کردن
بکی : پرتاب !
آنیسا : گرفتمش !
_ نخیر خودم گرفتمش!
بکی : حالا که دست منه !
_ای بچه های ***
بکی : بی ادب! نباید با ی دختر خانم اینطوری حرف بزنی
آنیسا : خانما مقدمن!
آنیسا ی چرخش زد و الماس رو گرفت
بکی : تمومه!
در لحظه برد زیر پاهاشون خالی شد
همه شون : ههههههههههه کمککککک کنیدددددد هههههه
غار شکسته بود و اونا بین هوا و زمین بودن هر لحظه ممکن بود کلا بمیرن
-------------------
بچه ها من خودم قاطی کردم
(نفرت یا عشق؟
عشق یا نفرت؟ )
اخر کدوم اسم رمانه؟ ۳ پارته دارم عشق یا نفرت مینویسم ولی اولاش برعکس بود
خماری ای خماری اخه تو چقده قشنگی خماری
هر هر، همیشه اینطوری جای بد داستان تمومش میکنم وگرنه که صبر کردن واسه پارت بعد چه فایده داره؟ ..
۴.۵k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.