P21
حرف های جیمین توی مغزم پرشد یه حسی بهم میگفت سعی کنم خود واقعیش رو ببینم یه حسی دیگه بهم میگفت نه ،به ساعت نگاه کردم که از هشت گذشته بود از روی تخت پاشدم که جیمین هم باهام پاشد رو بهش با لبخند گفتم : ممنونم من دیگه میرم .
اومدم برم اما هنوز یه قدم برنداشتم گفت : ا/ت
روم رو برگردوندنم که بلافاصه گفت : بهش فکر کن .
با لبخند سرم رو به معنای تایید تکون دادم و از اتاق اومدم بیرون سرم رو انداختم پایین و به قدم هام نگاه کردم اما فکرم پیش حرف های جیمین بود به سمت اتاق اروم قدم برمی داشتم که با سر محکم خوردم تو کمر یکی و افتادم زمین دستم رو گذاشتم روی پیشونیم و گفتم : اخ سرم مگه کوری ؟
سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم جونگ کوک بود که با نگاه عصبانی نگاهم کرد و گفت : کوری؟
سریع از جام پاشدم و گفتم : نه ببخشید نفهمیدم شمایید
روش رو برگردوند و رفت تو اتاق که دنبالش رفتم با دیدن کتاب ها روی میز گفت : اینا چین ؟
ا/ت : کتابن
جونگ کوک : میدونم کتابن از کجا اومدن ؟
ا/ت : جیمین برام آورده
نگاهش رو داد به کوله پشتیم و گفت : مال توعه ؟
با لحن ترسیده ای حرف میزدم ولی خودم متوجه نبودم .
ا/ت : ب..بله
جونگ کوک : چته ؟ ترسیدی ؟
ا/ت : از چ..چی ؟
جونگ کوک : من
ا/ت : نه ارباب
جونگ کوک : نمیخواد بگی ارباب
ا/ت : خب پس چی بهتون بگم ؟
جونگ کوک : رسمی ام حرف نزن بگو جونگ کوک
ا/ت : چی ؟
جونگ کوک : مگه کری ؟ بگو جونگ کوک .
بعد از چند ثانیه مکث گفت : تکرار کن
نتونستم چیزی بگم انگار که زبونم قفل شده بود که سریع گفت : تکرار کن (باداد)
ا/ت : جو ..جونگ کوک
جونگ کوک : حالا شد
بعدهم چند دسته لباس از تو کمدش برداشت و رو به من گفت : لباساتو بزار تو کمد .
اینو که گفت رفت تو حموم و درش رو بست به کمدی که گفت نگاه کردم کمد بغل کمده خودش بود رفتم و درش رو باز کرد خیلی کمد بزرگی بود ولی لباس های من برای این کمد خیلی کمه شاید نصفش هم نشه لباس هام رو از تو کوله پشتی درآوردم و گذاشتم تو کمد جای زیادی مونده بود برای همین کوله پشتیم و کتاب هارو هم گذاشتم توش .
اومدم برم اما هنوز یه قدم برنداشتم گفت : ا/ت
روم رو برگردوندنم که بلافاصه گفت : بهش فکر کن .
با لبخند سرم رو به معنای تایید تکون دادم و از اتاق اومدم بیرون سرم رو انداختم پایین و به قدم هام نگاه کردم اما فکرم پیش حرف های جیمین بود به سمت اتاق اروم قدم برمی داشتم که با سر محکم خوردم تو کمر یکی و افتادم زمین دستم رو گذاشتم روی پیشونیم و گفتم : اخ سرم مگه کوری ؟
سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم جونگ کوک بود که با نگاه عصبانی نگاهم کرد و گفت : کوری؟
سریع از جام پاشدم و گفتم : نه ببخشید نفهمیدم شمایید
روش رو برگردوند و رفت تو اتاق که دنبالش رفتم با دیدن کتاب ها روی میز گفت : اینا چین ؟
ا/ت : کتابن
جونگ کوک : میدونم کتابن از کجا اومدن ؟
ا/ت : جیمین برام آورده
نگاهش رو داد به کوله پشتیم و گفت : مال توعه ؟
با لحن ترسیده ای حرف میزدم ولی خودم متوجه نبودم .
ا/ت : ب..بله
جونگ کوک : چته ؟ ترسیدی ؟
ا/ت : از چ..چی ؟
جونگ کوک : من
ا/ت : نه ارباب
جونگ کوک : نمیخواد بگی ارباب
ا/ت : خب پس چی بهتون بگم ؟
جونگ کوک : رسمی ام حرف نزن بگو جونگ کوک
ا/ت : چی ؟
جونگ کوک : مگه کری ؟ بگو جونگ کوک .
بعد از چند ثانیه مکث گفت : تکرار کن
نتونستم چیزی بگم انگار که زبونم قفل شده بود که سریع گفت : تکرار کن (باداد)
ا/ت : جو ..جونگ کوک
جونگ کوک : حالا شد
بعدهم چند دسته لباس از تو کمدش برداشت و رو به من گفت : لباساتو بزار تو کمد .
اینو که گفت رفت تو حموم و درش رو بست به کمدی که گفت نگاه کردم کمد بغل کمده خودش بود رفتم و درش رو باز کرد خیلی کمد بزرگی بود ولی لباس های من برای این کمد خیلی کمه شاید نصفش هم نشه لباس هام رو از تو کوله پشتی درآوردم و گذاشتم تو کمد جای زیادی مونده بود برای همین کوله پشتیم و کتاب هارو هم گذاشتم توش .
۲۹.۸k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.