وقتی باهم دعوا میکنید پارت ۲
چند دقیقه ای گذشته بود اما تو خوابت نمیبرد صدای باز شدن در اتاق رو شنیدی اما توجهی نکردی چون میدونستی هیون بود
میتونیتی صدای قدماشو که به تخت نزدیک میشد رو بشنوی تا اینکه مطمئن شدی دوست پسرت الان کنارته سعی کردی خودتو به خواب بزنی ولی با حلقه شدن بازو های هیون دور کمرت لرزی کردی در همین حین هیونجین سرشو توی گردنت فرو کرد میتونستی نفسای گرم هیون رو روی گردن حس کنی که این باعث میشد با هر نفسش لرزی توی ستون فقراتت بندازه
تو همین حالتتون لب زد : هوم…بیبی من از دستم نارحته مگه نه ؟
تو جوابی ندادی پس هیون دوباره شروع کردن به حرف زدن
هیون: بیب من معذرت میخوام ….خب؟ منو میبخشی ؟
ات با این حرف هیون به حرف اومد
ات: هیون اصلا متوجه هستی چیکار کردی الان فکر میکنی با یه معذرت خشک و خالی تموم میشه ؟
هیونجین: پس میخوای چیکار کنم ؟ هر کاری بگی انجام میدم
ات: من توجه میخوام… اصلا تو این مدت تو به توجه کردی ؟
هیون با این جمله ی ات پوزخند صداداری زد و روی ات خیمه زد
ات با این حرکت هیونجین متعجب داشت نگاش میکرد
ات: چ..چی.. چیکار میکنی
هیون با همون پوزخند قبلی به ات خیره شد وگفت مگه توجه نمیخواستی ؟ میخوام بهت توجه کنم .
ات :هعی م…من منظورم ا این نبود
هیون:ولی منظورمن از توجه اینه
ات: نه ببخشید اصلا بیخیال من شو
هیون: نه بیب دیگه دیره ….الان فقط میخوام صدای ناله ت رو بشنوم
میتونیتی صدای قدماشو که به تخت نزدیک میشد رو بشنوی تا اینکه مطمئن شدی دوست پسرت الان کنارته سعی کردی خودتو به خواب بزنی ولی با حلقه شدن بازو های هیون دور کمرت لرزی کردی در همین حین هیونجین سرشو توی گردنت فرو کرد میتونستی نفسای گرم هیون رو روی گردن حس کنی که این باعث میشد با هر نفسش لرزی توی ستون فقراتت بندازه
تو همین حالتتون لب زد : هوم…بیبی من از دستم نارحته مگه نه ؟
تو جوابی ندادی پس هیون دوباره شروع کردن به حرف زدن
هیون: بیب من معذرت میخوام ….خب؟ منو میبخشی ؟
ات با این حرف هیون به حرف اومد
ات: هیون اصلا متوجه هستی چیکار کردی الان فکر میکنی با یه معذرت خشک و خالی تموم میشه ؟
هیونجین: پس میخوای چیکار کنم ؟ هر کاری بگی انجام میدم
ات: من توجه میخوام… اصلا تو این مدت تو به توجه کردی ؟
هیون با این جمله ی ات پوزخند صداداری زد و روی ات خیمه زد
ات با این حرکت هیونجین متعجب داشت نگاش میکرد
ات: چ..چی.. چیکار میکنی
هیون با همون پوزخند قبلی به ات خیره شد وگفت مگه توجه نمیخواستی ؟ میخوام بهت توجه کنم .
ات :هعی م…من منظورم ا این نبود
هیون:ولی منظورمن از توجه اینه
ات: نه ببخشید اصلا بیخیال من شو
هیون: نه بیب دیگه دیره ….الان فقط میخوام صدای ناله ت رو بشنوم
۲۴.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.