دست نیافتنی
دست نیافتنی 🖤
part25
از زبان ات
دیگه نمی تونستم مثل قبل تهیونگو دوست داشته باشم اون منو ول کرد گفت که دیگه حتی نمی خواد صدامو بشنوه بخاطر همین خواستم خودمو بکشم تا شاید بتونم از این زندگیه پر از غم و سختی نجات پیدا کنم
ولی تهیونگ اومدو همه چیو خراب کرد و نزاشت به آزادیم برسم
همونطور که با جای زخمم ور می رفتم گفت: نمیرم دیگه هیچ وقت برنمیگردم به عقب چرا باید برم؟ یادمه که نمی خواستی دیگه برم و ترکت کنم ولی خودت می خواستی با حماقتت منو برای همیشه ترکم کنی حتی پشت سرتم نگاه نکردی و کورکورانه بدون اینکه نگران حال من باشی دست به همچین کار احمقانه ای زدی
مثل همیشه حرفاش هیچ چیزی بجز شکایت و جزر دادن من سودی بهم نمی رسوند
سرمو برگردوندم طرفش و به چشماش نگاه کردم و گفتم: چرا باید بمونی؟ من دیگه عاشقت نیستم تهیونگ دیگه نمی تونم دوباره عاشقت بشم و اونطوری که قبلاً با هم بودیم باهات باشم دیگه همه چیز بین ما تمومه خودت باعث بانیش هستی خیلی اذیتم کردی وقتایی که بهت نیاز داشتم تو کجا بودی؟ چرا ترکم کردی و رفتی آمریکا؟ چرا منو از خودت روندی و قلبمو شکستی؟ من دو دستی قلبمو تقدیمت کردم ولی تو فقط اونو زیر باهات لهش کردی و با احساسات یه دختر بازی کردی بازیه قشنگی بود؟ الان از این که بردی خوشحالی؟
تهیونگ از حرفای غم انگیز ات عصبانی شد و صداشو بلند کرد: اصلا به این فکر کردی که دلیل ترک کردنت چی بوده؟ تا به حال شده ازم بپرسی؟ تو که دلیلش رو نمی دونی پس انقدر از خودت حرف در نیار و حال و روز منو بدتر نکن فکر میکنی خودم از این بابت خیلی خوشحال و راضی ام؟ هر روزشو با نفرت میگذروندم حتی از خودم متنفر بودم وقتی هیچی نمی دونی با حرفات دل آدما رو نشکون
ات از جاش بلند شد و دقیقاً روبه روی تهیونگ ایستاد: دلیلت چی بود هان؟ چرا وقتی از آمریکا برگشتی باهام انقدر سرد شدی؟ دلیل این کارات چی بود؟ اگه دلیل منطقی داری زود باش سریع بهم بگو منم بدونم اون وقع شاید بتونم بفهمم
تهیونگ جلو تر اومد دقیقاً تو چند میلی متریه من قرار گرفت تو چشماش هم می تونستم عصبانیت و خشم رو حس کنم: همش فقط بخاطر خودت بود بخاطر اینکه صدمه نبینی
خنده ی عصبی کردم بغضم ترکید و اشکام سرازیر شدن: چه صدمه ای بزرگ تر از صدمه دیدن قلب و روح و احساسات من؟ دقیقاً از کدوم صدمه دیدن حرف میزنی؟
تهیونگ بدون اینکه جواب سوالمو بده سریع از اتاق خارج شد ولی درو محکم پست سرش کوبید طوری که از ترس چشمامو بستم
به عقب قدم برداشتم و دوباره نشستم رو تخت و همینجور گریه می کردم جیغمو با دستام که جلوی دهنم گذاشته بودم خفه کردم
قلبم تیکه تیکه شده بود پازل صد هزار تیکه ای که هر کدوم از تیکه هاش خودش یه پازل صد تیکه ایه دیگه بود
part25
از زبان ات
دیگه نمی تونستم مثل قبل تهیونگو دوست داشته باشم اون منو ول کرد گفت که دیگه حتی نمی خواد صدامو بشنوه بخاطر همین خواستم خودمو بکشم تا شاید بتونم از این زندگیه پر از غم و سختی نجات پیدا کنم
ولی تهیونگ اومدو همه چیو خراب کرد و نزاشت به آزادیم برسم
همونطور که با جای زخمم ور می رفتم گفت: نمیرم دیگه هیچ وقت برنمیگردم به عقب چرا باید برم؟ یادمه که نمی خواستی دیگه برم و ترکت کنم ولی خودت می خواستی با حماقتت منو برای همیشه ترکم کنی حتی پشت سرتم نگاه نکردی و کورکورانه بدون اینکه نگران حال من باشی دست به همچین کار احمقانه ای زدی
مثل همیشه حرفاش هیچ چیزی بجز شکایت و جزر دادن من سودی بهم نمی رسوند
سرمو برگردوندم طرفش و به چشماش نگاه کردم و گفتم: چرا باید بمونی؟ من دیگه عاشقت نیستم تهیونگ دیگه نمی تونم دوباره عاشقت بشم و اونطوری که قبلاً با هم بودیم باهات باشم دیگه همه چیز بین ما تمومه خودت باعث بانیش هستی خیلی اذیتم کردی وقتایی که بهت نیاز داشتم تو کجا بودی؟ چرا ترکم کردی و رفتی آمریکا؟ چرا منو از خودت روندی و قلبمو شکستی؟ من دو دستی قلبمو تقدیمت کردم ولی تو فقط اونو زیر باهات لهش کردی و با احساسات یه دختر بازی کردی بازیه قشنگی بود؟ الان از این که بردی خوشحالی؟
تهیونگ از حرفای غم انگیز ات عصبانی شد و صداشو بلند کرد: اصلا به این فکر کردی که دلیل ترک کردنت چی بوده؟ تا به حال شده ازم بپرسی؟ تو که دلیلش رو نمی دونی پس انقدر از خودت حرف در نیار و حال و روز منو بدتر نکن فکر میکنی خودم از این بابت خیلی خوشحال و راضی ام؟ هر روزشو با نفرت میگذروندم حتی از خودم متنفر بودم وقتی هیچی نمی دونی با حرفات دل آدما رو نشکون
ات از جاش بلند شد و دقیقاً روبه روی تهیونگ ایستاد: دلیلت چی بود هان؟ چرا وقتی از آمریکا برگشتی باهام انقدر سرد شدی؟ دلیل این کارات چی بود؟ اگه دلیل منطقی داری زود باش سریع بهم بگو منم بدونم اون وقع شاید بتونم بفهمم
تهیونگ جلو تر اومد دقیقاً تو چند میلی متریه من قرار گرفت تو چشماش هم می تونستم عصبانیت و خشم رو حس کنم: همش فقط بخاطر خودت بود بخاطر اینکه صدمه نبینی
خنده ی عصبی کردم بغضم ترکید و اشکام سرازیر شدن: چه صدمه ای بزرگ تر از صدمه دیدن قلب و روح و احساسات من؟ دقیقاً از کدوم صدمه دیدن حرف میزنی؟
تهیونگ بدون اینکه جواب سوالمو بده سریع از اتاق خارج شد ولی درو محکم پست سرش کوبید طوری که از ترس چشمامو بستم
به عقب قدم برداشتم و دوباره نشستم رو تخت و همینجور گریه می کردم جیغمو با دستام که جلوی دهنم گذاشته بودم خفه کردم
قلبم تیکه تیکه شده بود پازل صد هزار تیکه ای که هر کدوم از تیکه هاش خودش یه پازل صد تیکه ایه دیگه بود
۸.۲k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.