دو پارتی جین (غمگین)
🔴هشدار : این دو پارتی قابلیت اینو داره که برینه و تر بزنه حالتون😂🔴
Part 1
سانا ویو : (دوست صمیمی ا/ت)
رفته بودم آسایشگاه ببینمش..
نزدیک ۶ ماه بود که ندیده بودمش..
وارد راهرو که شدم صدای جیغ و گریه ای شنیدمـم
نزدیکتر شدم..خودش بود..
توی این ۶ ماه خیلی شکسته تر شده بود..
صدای جیغو گریش خیلی بلند بود هنوز متوجه من نشده بود..
ا/ت:ولـــــــــم کنین من خوبــــم ولم کنین لعنتیا اززززش نمییییگذرممم بیییچارش مییکنم..ولم کنیییین
پرستار:عزیزم اروم باش
ا/ت:خانوم پرستار ولم کن من آرووومم خانوم پرستار من اون دخترو میییکشمش خانوم پرستار جلوی من عشقمو اززم گرررف..دیدم عشقم هم داشت همراهیش میییکرد خااانوم پرررستار
پرستار:هیییس آروم باش ا/ت آروممم...
ا.ت:نه خاانوم پرستار ولم کن ازززش نمیگذرم..جای دستای من دستای اون دختره توی دستاش بوود میفهمییی؟؟!...
پرستار:عزیزدلم توروخدا اروم باش بیا بریم توی اتاقت..
ا.ت:ولم کنیییین خانوم پرستار ، تورو خدااابهش بگو برگرده قول میدم دختر خوبی باشم دیگه لج نمیکنم دیگه عصبانی نمیشم فقط بهش بگو برگرده تورو به خدا قسمت میدم بهش بگو...
پرستار:باشه گلم بیا بریم داخل..
ا.ت :تورو خدا یه کاری کن ببینمش فقط یه بار تورو خدا...
پرستار:باشه گلم بریم تو..
پرستار بلاخره بردش تو و من موندمو یه راهروی خالیو یه بغض سنگین و یه گونه خیس..
اون دخترو من دیگه نمیشناسم..دوست من تغییر کرده بود..دوست من شده بود یه مرده متحرک..
پرستارو دیدم که داشت میومد سمتم سریع رفتم سمتش..
-خانوم پرستار حالش چطوره؟؟؟
+خیلی داغونه..کاش بشه به اون پسر بگی بیاد فقط یه لحظه ببیندش..این دختر توی این ۶ ماهی که نبودی نابود شد..اون پسرو خیلی دوست داشت..
-خانوم پرستار اون پسر دیگه داره ازدواج میکنه..
خیلی راحت عشقشو فراموش کرد..
+چه سرنوشت بدی داشته این دختر..فقط یک لحظه بگو بیاد ببیندش...
-سعی میکنم بگم بیاد..
راه افتادم توی پیاده رو..دودل بودم بزنگم یانه..ولی برای راحتی دوستم مجبورم..
_الو
+بله بفرمایید
_سلام سانا هستم..
+سلام (خیلی)
_ جین من بایدببینمت...
+نمیتونم سرم شلوغه
_خواهش میکنم خیلی مهمه ، موضوع مرگ و زندیگی
+خیلی خوب کجا باید بیام؟
......_
+اوکی چند دقیقه دیگ اونجام
اون اومد..شاداب تر از همیشه انگار نه انگار اون رفیق من رووی تخت بیمارستان داره برای یک لحظه دیدنش جون میده
+بله کاری داشتی؟؟! زود بگو کار دارم
تمام قضیه رو براش تعریف کردم..خشکش زد..فکرشم نمیکردکه یه روزی اون عشق شیطونش به همچین روزی بیوفته..
-باید هرچه سریعتر بریم برای یه لحظه دیدنت داره جون میده..باید..
+م..من....من.. پاشو بریم!!
راه افتادیم و سریع رفتیم..
ادامه پارت بعد......
Part 1
سانا ویو : (دوست صمیمی ا/ت)
رفته بودم آسایشگاه ببینمش..
نزدیک ۶ ماه بود که ندیده بودمش..
وارد راهرو که شدم صدای جیغ و گریه ای شنیدمـم
نزدیکتر شدم..خودش بود..
توی این ۶ ماه خیلی شکسته تر شده بود..
صدای جیغو گریش خیلی بلند بود هنوز متوجه من نشده بود..
ا/ت:ولـــــــــم کنین من خوبــــم ولم کنین لعنتیا اززززش نمییییگذرممم بیییچارش مییکنم..ولم کنیییین
پرستار:عزیزم اروم باش
ا/ت:خانوم پرستار ولم کن من آرووومم خانوم پرستار من اون دخترو میییکشمش خانوم پرستار جلوی من عشقمو اززم گرررف..دیدم عشقم هم داشت همراهیش میییکرد خااانوم پرررستار
پرستار:هیییس آروم باش ا/ت آروممم...
ا.ت:نه خاانوم پرستار ولم کن ازززش نمیگذرم..جای دستای من دستای اون دختره توی دستاش بوود میفهمییی؟؟!...
پرستار:عزیزدلم توروخدا اروم باش بیا بریم توی اتاقت..
ا.ت:ولم کنیییین خانوم پرستار ، تورو خدااابهش بگو برگرده قول میدم دختر خوبی باشم دیگه لج نمیکنم دیگه عصبانی نمیشم فقط بهش بگو برگرده تورو به خدا قسمت میدم بهش بگو...
پرستار:باشه گلم بیا بریم داخل..
ا.ت :تورو خدا یه کاری کن ببینمش فقط یه بار تورو خدا...
پرستار:باشه گلم بریم تو..
پرستار بلاخره بردش تو و من موندمو یه راهروی خالیو یه بغض سنگین و یه گونه خیس..
اون دخترو من دیگه نمیشناسم..دوست من تغییر کرده بود..دوست من شده بود یه مرده متحرک..
پرستارو دیدم که داشت میومد سمتم سریع رفتم سمتش..
-خانوم پرستار حالش چطوره؟؟؟
+خیلی داغونه..کاش بشه به اون پسر بگی بیاد فقط یه لحظه ببیندش..این دختر توی این ۶ ماهی که نبودی نابود شد..اون پسرو خیلی دوست داشت..
-خانوم پرستار اون پسر دیگه داره ازدواج میکنه..
خیلی راحت عشقشو فراموش کرد..
+چه سرنوشت بدی داشته این دختر..فقط یک لحظه بگو بیاد ببیندش...
-سعی میکنم بگم بیاد..
راه افتادم توی پیاده رو..دودل بودم بزنگم یانه..ولی برای راحتی دوستم مجبورم..
_الو
+بله بفرمایید
_سلام سانا هستم..
+سلام (خیلی)
_ جین من بایدببینمت...
+نمیتونم سرم شلوغه
_خواهش میکنم خیلی مهمه ، موضوع مرگ و زندیگی
+خیلی خوب کجا باید بیام؟
......_
+اوکی چند دقیقه دیگ اونجام
اون اومد..شاداب تر از همیشه انگار نه انگار اون رفیق من رووی تخت بیمارستان داره برای یک لحظه دیدنش جون میده
+بله کاری داشتی؟؟! زود بگو کار دارم
تمام قضیه رو براش تعریف کردم..خشکش زد..فکرشم نمیکردکه یه روزی اون عشق شیطونش به همچین روزی بیوفته..
-باید هرچه سریعتر بریم برای یه لحظه دیدنت داره جون میده..باید..
+م..من....من.. پاشو بریم!!
راه افتادیم و سریع رفتیم..
ادامه پارت بعد......
۵۳.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.