﹝ رمـان تـیمـارسـتانی🐚﹞
﹝#رمـان_تـیمـارسـتانی🐚﹞
#part۱
اروم اروم از پله ها پایین رفتم.
چشمام و گرد کرده بودم و تو دست راستم تیغ بود.
یه تیغ کوچیک و تیز!
در اتاق و اروم باز کردم و به ارومی وارد اتاق شدم.
چشمام و ریز کردم و به تخت خوابش نزدیک شدم.
پشتش به من بود و خوابیده بود.
تخت و دور زدم و کنارش نشستم.
یه لبخند گشاد زدم!
می گم گشاد چون کل دندونام و ته اعماق حلقم دیده می شد!
تیغ و بردم سمت سبیلش.
قبل این که بیدار شه با دستم دُم سبیلش و گرفتم و تیغ و زیرش گرفتم و سبیل ومحکم کشیدم روش که بابا بلند
شد و داد زد و من به عقب پرت شدم و سبیل و مثل پرچم تو دستم گرفته بودم و نگاهش می کردم.
بابا با بهت و چشمای گشاد شده به سبیل تو دستام نگاه کرد و بعد اروم اروم دستش و برد سمت صورتش و وقتی
جای خالی سبیلش و سمت چپ صورتش حس کرد چشماش گرد شد و منم چشمام گرد شد و اون با همه وجودش
داد زد:
_ شــــــــادی
لبخند رو لبام ماسید و لبام آویزون شد و پاهام و به هم چسبوندم و دستم و جلوی پاهام گرفتم و با بغض اروم گفتم:
_ جiش کردم !
بابا چشماش گرد شد و نگاه خشک شدش پایین کشیده شد و میخ شد رو خیsی شلوارم!
اون قدر قرمز شده بود که حس می کردم الانه که بترکه!
یاد سرخ پوستایی افتادم که تو برنامه کودک دامن پاشون کرده بودن و از درختا آویزون بودن و بومبا بومبا می کردن!
در اتاق با شدت باز شد و مامان با چشمای گشاد شده وارد اتاق شد و چادر گل گلیش از سرش افتاد و با چشمای
گرد شده جیغ زد:
_ شـــــــادی
#part۱
اروم اروم از پله ها پایین رفتم.
چشمام و گرد کرده بودم و تو دست راستم تیغ بود.
یه تیغ کوچیک و تیز!
در اتاق و اروم باز کردم و به ارومی وارد اتاق شدم.
چشمام و ریز کردم و به تخت خوابش نزدیک شدم.
پشتش به من بود و خوابیده بود.
تخت و دور زدم و کنارش نشستم.
یه لبخند گشاد زدم!
می گم گشاد چون کل دندونام و ته اعماق حلقم دیده می شد!
تیغ و بردم سمت سبیلش.
قبل این که بیدار شه با دستم دُم سبیلش و گرفتم و تیغ و زیرش گرفتم و سبیل ومحکم کشیدم روش که بابا بلند
شد و داد زد و من به عقب پرت شدم و سبیل و مثل پرچم تو دستم گرفته بودم و نگاهش می کردم.
بابا با بهت و چشمای گشاد شده به سبیل تو دستام نگاه کرد و بعد اروم اروم دستش و برد سمت صورتش و وقتی
جای خالی سبیلش و سمت چپ صورتش حس کرد چشماش گرد شد و منم چشمام گرد شد و اون با همه وجودش
داد زد:
_ شــــــــادی
لبخند رو لبام ماسید و لبام آویزون شد و پاهام و به هم چسبوندم و دستم و جلوی پاهام گرفتم و با بغض اروم گفتم:
_ جiش کردم !
بابا چشماش گرد شد و نگاه خشک شدش پایین کشیده شد و میخ شد رو خیsی شلوارم!
اون قدر قرمز شده بود که حس می کردم الانه که بترکه!
یاد سرخ پوستایی افتادم که تو برنامه کودک دامن پاشون کرده بودن و از درختا آویزون بودن و بومبا بومبا می کردن!
در اتاق با شدت باز شد و مامان با چشمای گشاد شده وارد اتاق شد و چادر گل گلیش از سرش افتاد و با چشمای
گرد شده جیغ زد:
_ شـــــــادی
۳.۶k
۲۱ تیر ۱۴۰۳