ازدواج اجباری پارت39
جونگکوک:باورم نمیشه تهیونگ چطور بخشی شدی از این کارا واقعا دیگه نمیشناسمت
تهیونگ:قسم میخورم منم تازه فهمیدم هنوزم باورم نمیشه که چطور اینو پنهون کردن
لعنتی دارن چیو مخفی میکنن دیدم جونگکوک از عصبانیت سرش رو ماساژ میداد
جونگکوک:اگه هوسوک بدونه عشق چند سالش دروغ بوده ویران میشه به خاطر همینه که هنوز چیزی نگفتم ولی نمیخوام تو بخشی از این باشی دیگه
چشمام داشت از حدقه بیرون می زد خدایا نکنه بچه مینا از هوسوک نباشه
تهیونگ:ولی باید هوسوک رو متوجه این قضیه کنیم و گرنه تادیر تر بشه بد تره
جونگکوک:من خودم با مینا حرف میزنم تو هم مراقب لارا باش وگرنه همه عصبانیتم رو رو اون خالی میکنم
تهیونگ نفسی بیرون داد
تهیونگ:هر چیزی باشه خب من دیگه میرم شب بخیر
جونگکوک:شب بخیر
زود فرار کردم سمت مبل تو بالکن و روش دراز کشیدم و خودمو به خواب زدم تا نفهمه عو*ضی حتی از منم مخفی میکنه بعد میگه دوست دارم باید خودم بفهمم چه خبره اما تو انگار خیلی چیزا رو میدونی جئون جونگکوک
......جونگکوک Jk
با تهیونگ حرف می زدیم بعد تهیونگ رفت من پاشدم اما چشمم به در باز بالکن افتاد یعنی کسی اومده تو اتاقم رفتم سمت یالکن اما با چیزی که دیدم لبخند رو لبم اومد
ا.ت رو مبل بالکن خوابش برده بود حتی یادمم نبود که مادرم گفت میرن و برش می گردونن
سمتش رفتم و رو زانو هام خم شدم موهاشو از صورتش کنار زدم و بو*سی به پیشونیش زدم باید خیلی منتظرم بوده باشه که خوابش برده براید استایل بغلش کردم و بردم رو تخت گزاشتمش که چشم هاش رو باز کرد
جونگکوک:ببخشید عزیزم بیدارت کردم
چشم هاشو خاروند و لبخند زد و بغلم کرد
ا.ت:دلم برات تنگ شده بود
لبخند زدم و متقابل بغلش کردم و موهای خوش بوش رو نفس کشیدم
جونگکوک:منم دلم برات تنگ شده بود کوچولوم الان حالت بهتره
ا.ت:چرا میپرسی
جونگکوک:انگار بی حوصله ای
خندید
ا.ت:هممم فقط نیاز دارم همیشه پیش تو باشم اینطوری همیشه خوبم
این منم واقعا که با بو کردن اون اروم میشم همه مشکلاتم رو فراموش میکنم و میشم یه پسر عاشق پیشه که همه رو فراموش میکنه وقتی پیششم اون منو عوض می کنه و نمیتونم حس هام رو پنهان کنم من مطمئنم زندگیم وقتی شروع میشه که چشمم به تو میوفته و بغلت می کنم دستاش رو گرفتم و بو*سیدم
جونگکوک:ولی من وقتی با توم قلبم اروم میشه و بدنم استراحت میکنه
..........ا.ت
از خواب بیدارشدم جونگکوک هنوز خواب بود بهش نگاه کردم اخه یه ادم چقدر میتونه زیبا و جذاب باشه خندیدم وقتی حرفای رمانتیکش یادم اومد دیشب یادم اومد اه خدارو شکر نفهمید حرف هاشون رو شنیدم این خوبه که عاشقم شده نقشه یک انجام شده باید نقشه دوم شروع کنم
پاشدم رفتم حموم بد اومدم بیرون لباس سفید گلگلی سبز پوشیدم رفتم پایین وبا کمک بقیه صبحانه درست کردیم
داشتیم عذا می خوردیم که مثل همیشه جونگکوک دیر تر از همه اومد کنارم نشست بعد تموم شدن داشتم کار می کردم که جونگکوک اومد گفت
جونگکوک:......
تهیونگ:قسم میخورم منم تازه فهمیدم هنوزم باورم نمیشه که چطور اینو پنهون کردن
لعنتی دارن چیو مخفی میکنن دیدم جونگکوک از عصبانیت سرش رو ماساژ میداد
جونگکوک:اگه هوسوک بدونه عشق چند سالش دروغ بوده ویران میشه به خاطر همینه که هنوز چیزی نگفتم ولی نمیخوام تو بخشی از این باشی دیگه
چشمام داشت از حدقه بیرون می زد خدایا نکنه بچه مینا از هوسوک نباشه
تهیونگ:ولی باید هوسوک رو متوجه این قضیه کنیم و گرنه تادیر تر بشه بد تره
جونگکوک:من خودم با مینا حرف میزنم تو هم مراقب لارا باش وگرنه همه عصبانیتم رو رو اون خالی میکنم
تهیونگ نفسی بیرون داد
تهیونگ:هر چیزی باشه خب من دیگه میرم شب بخیر
جونگکوک:شب بخیر
زود فرار کردم سمت مبل تو بالکن و روش دراز کشیدم و خودمو به خواب زدم تا نفهمه عو*ضی حتی از منم مخفی میکنه بعد میگه دوست دارم باید خودم بفهمم چه خبره اما تو انگار خیلی چیزا رو میدونی جئون جونگکوک
......جونگکوک Jk
با تهیونگ حرف می زدیم بعد تهیونگ رفت من پاشدم اما چشمم به در باز بالکن افتاد یعنی کسی اومده تو اتاقم رفتم سمت یالکن اما با چیزی که دیدم لبخند رو لبم اومد
ا.ت رو مبل بالکن خوابش برده بود حتی یادمم نبود که مادرم گفت میرن و برش می گردونن
سمتش رفتم و رو زانو هام خم شدم موهاشو از صورتش کنار زدم و بو*سی به پیشونیش زدم باید خیلی منتظرم بوده باشه که خوابش برده براید استایل بغلش کردم و بردم رو تخت گزاشتمش که چشم هاش رو باز کرد
جونگکوک:ببخشید عزیزم بیدارت کردم
چشم هاشو خاروند و لبخند زد و بغلم کرد
ا.ت:دلم برات تنگ شده بود
لبخند زدم و متقابل بغلش کردم و موهای خوش بوش رو نفس کشیدم
جونگکوک:منم دلم برات تنگ شده بود کوچولوم الان حالت بهتره
ا.ت:چرا میپرسی
جونگکوک:انگار بی حوصله ای
خندید
ا.ت:هممم فقط نیاز دارم همیشه پیش تو باشم اینطوری همیشه خوبم
این منم واقعا که با بو کردن اون اروم میشم همه مشکلاتم رو فراموش میکنم و میشم یه پسر عاشق پیشه که همه رو فراموش میکنه وقتی پیششم اون منو عوض می کنه و نمیتونم حس هام رو پنهان کنم من مطمئنم زندگیم وقتی شروع میشه که چشمم به تو میوفته و بغلت می کنم دستاش رو گرفتم و بو*سیدم
جونگکوک:ولی من وقتی با توم قلبم اروم میشه و بدنم استراحت میکنه
..........ا.ت
از خواب بیدارشدم جونگکوک هنوز خواب بود بهش نگاه کردم اخه یه ادم چقدر میتونه زیبا و جذاب باشه خندیدم وقتی حرفای رمانتیکش یادم اومد دیشب یادم اومد اه خدارو شکر نفهمید حرف هاشون رو شنیدم این خوبه که عاشقم شده نقشه یک انجام شده باید نقشه دوم شروع کنم
پاشدم رفتم حموم بد اومدم بیرون لباس سفید گلگلی سبز پوشیدم رفتم پایین وبا کمک بقیه صبحانه درست کردیم
داشتیم عذا می خوردیم که مثل همیشه جونگکوک دیر تر از همه اومد کنارم نشست بعد تموم شدن داشتم کار می کردم که جونگکوک اومد گفت
جونگکوک:......
۳۷.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.