کوئین مافیا پارت21
رفتم ماشینمو برداشتم بابام برام لوکیشن اونجارو فرستاده بود بعد چند دقیقه رسیدم دیدم کوک دم دره پیاده شدم رفتم پیشش
هانا: بریم
کوک: بریم
رفتیم داخل همه برگشتن داشتن نگامون میکردن ولی منو کوک خیلی ریلکس داشتیم دنبال بچه هامیگشتیم
هانا: چقد بدم میاد وقتی اینجوری نگا ادم میکنن
کوک: منم ولی دیگه چیکار کنیم جذابیم دیگه
هانا: تو عمرت یه بار حرف راست زدی
هیونجین دس تکون داد رفتیم پیششون
سوآ: هانا چقد جذاب شدی، کوک ندوزدنتون
هانا: جذاب بودم
بعد جیمین و کوک همدیگرو بغل کردن
هانا: همو میشناسین
تهیونگ: اره وقتی اومدیم کره باهم اشناشدیم
فیلیکس: ارع بعدش جیمین و ته هممون رو باهم اشنا کردن
هانا: فاکک، چه جالب
سوجون، سوهو، هیونجین، ته.سوآ و سوجین کوکو بغلکردن همین کت نشستیم بابا و مامانم با عمو وودوک و یه زن که نمیدونم کیه اومدن پیشمون
جون کی و وودوک: سلام بچه ها
همه: سلام
می هی: هانا دخترم چقد بزرگ شدی تو(هانارو بلند میکنه از رو صندلی و بغلش میکنه) دلم برات یه ذره شده بود
هانا(😳)
می هی: منو یادت نمیاد؟ خاله می هی تو یادت نمیاد
هانا: اها خوب خاله ازهمون اول میگفتی دیگه
می هی:(دوباره هانارو بغل میکنه)
هانا: داشتیم با خاله می هی حرف میزدیم مامانم گف
یونهی: دخترم پس چرا اون لباس و ست گردنبند روکه برات گذاشتم نپوشیدی
هانا: بزار حدس بزنم بازم شما باهم رفتین خرید اون لباسو برام گرفتین نه؟
می هی: ارع، خ. شگل بود چرا نپوشیدیش
هانا: چون به سلیقم نمیخورد، تازه اینم نمیخواستم بپوشم راحت نیستم توش هیچی لباس لش و اسپرت نمیشه
سوآ: کی گفته بهترین استایل یه استایل کیوت و دخترونس
هانا: مث تو نه؟
سوآ: دقیقا
بعد مامان و خاله می هی با بابا اینا رفتن
جیمین: راستی کوک نامجون کو
کوک: فک کنم الاناس که بیاد
جیمین: خوبه، حوصلم سررفته
هانا وته: منم
سوجین: بیاین جرعت حقیقت
بچه ها: اوکی
یه بطری ماله سوجو بود گذاشتیم چرخوندیم
30دقیقع بعد
داشتیم بازی میکردیم
هانا: اگه گفتین جاکی اینجا خالیه
سوجین: مین کیو
هانا: الان اگه نامجون اینجا بود ههمون رو جمع میکرد
کوک: دقیقا، بعد یه پسر قدبلند اومد سمت ما
نامجون: سلام
بچه ها: سلام
کوک: عا هیونگ اومدی بیا بشین
هانا: هیونگگگگ
کوک: اهاا نامجونه
هانا: الکی؟ نع بابا نامجون قدش اندازه من بود
هیونجین: هانا فداتشم ادم که همیشع کوتاه نمیمونه
نامجون: هانا؟
هانا: نشناختی منو نامی
نامجون: ینی واقعا خودیتی هانا؟ خواب نمیبینم
هانا: والا فک نکنم
(نامجون و هانا همو بغل کردن)
نامجون: باورم نمیشه این تویی
هانا: جدی، چیکار کردی اندازه خیار درازشدی؟
نامجون: خیارر😦
سوهو: کلا با کل دنیا اینجوریه
نامجون: من بت این جذابی یاد تو میگی خیار؟
هانا: خب راس میگم
نامجون: داشتین چیکترمیکردین
فیلیکس: ج.ح
نامجون: شماها کی میخواین بزرگ شین اخه وسط اینهمه ادم ج.ح
شوگا: منکه اصلا بازی نکردم خواب بودم
هیونجین: بخدا دروغ میگه
1ساعت و نیم بعد
هانا: داشتیم با بچه ها حرف میزدیم یدفعه....
عکس لباساشون رو پست بعدی میزارم
هانا: بریم
کوک: بریم
رفتیم داخل همه برگشتن داشتن نگامون میکردن ولی منو کوک خیلی ریلکس داشتیم دنبال بچه هامیگشتیم
هانا: چقد بدم میاد وقتی اینجوری نگا ادم میکنن
کوک: منم ولی دیگه چیکار کنیم جذابیم دیگه
هانا: تو عمرت یه بار حرف راست زدی
هیونجین دس تکون داد رفتیم پیششون
سوآ: هانا چقد جذاب شدی، کوک ندوزدنتون
هانا: جذاب بودم
بعد جیمین و کوک همدیگرو بغل کردن
هانا: همو میشناسین
تهیونگ: اره وقتی اومدیم کره باهم اشناشدیم
فیلیکس: ارع بعدش جیمین و ته هممون رو باهم اشنا کردن
هانا: فاکک، چه جالب
سوجون، سوهو، هیونجین، ته.سوآ و سوجین کوکو بغلکردن همین کت نشستیم بابا و مامانم با عمو وودوک و یه زن که نمیدونم کیه اومدن پیشمون
جون کی و وودوک: سلام بچه ها
همه: سلام
می هی: هانا دخترم چقد بزرگ شدی تو(هانارو بلند میکنه از رو صندلی و بغلش میکنه) دلم برات یه ذره شده بود
هانا(😳)
می هی: منو یادت نمیاد؟ خاله می هی تو یادت نمیاد
هانا: اها خوب خاله ازهمون اول میگفتی دیگه
می هی:(دوباره هانارو بغل میکنه)
هانا: داشتیم با خاله می هی حرف میزدیم مامانم گف
یونهی: دخترم پس چرا اون لباس و ست گردنبند روکه برات گذاشتم نپوشیدی
هانا: بزار حدس بزنم بازم شما باهم رفتین خرید اون لباسو برام گرفتین نه؟
می هی: ارع، خ. شگل بود چرا نپوشیدیش
هانا: چون به سلیقم نمیخورد، تازه اینم نمیخواستم بپوشم راحت نیستم توش هیچی لباس لش و اسپرت نمیشه
سوآ: کی گفته بهترین استایل یه استایل کیوت و دخترونس
هانا: مث تو نه؟
سوآ: دقیقا
بعد مامان و خاله می هی با بابا اینا رفتن
جیمین: راستی کوک نامجون کو
کوک: فک کنم الاناس که بیاد
جیمین: خوبه، حوصلم سررفته
هانا وته: منم
سوجین: بیاین جرعت حقیقت
بچه ها: اوکی
یه بطری ماله سوجو بود گذاشتیم چرخوندیم
30دقیقع بعد
داشتیم بازی میکردیم
هانا: اگه گفتین جاکی اینجا خالیه
سوجین: مین کیو
هانا: الان اگه نامجون اینجا بود ههمون رو جمع میکرد
کوک: دقیقا، بعد یه پسر قدبلند اومد سمت ما
نامجون: سلام
بچه ها: سلام
کوک: عا هیونگ اومدی بیا بشین
هانا: هیونگگگگ
کوک: اهاا نامجونه
هانا: الکی؟ نع بابا نامجون قدش اندازه من بود
هیونجین: هانا فداتشم ادم که همیشع کوتاه نمیمونه
نامجون: هانا؟
هانا: نشناختی منو نامی
نامجون: ینی واقعا خودیتی هانا؟ خواب نمیبینم
هانا: والا فک نکنم
(نامجون و هانا همو بغل کردن)
نامجون: باورم نمیشه این تویی
هانا: جدی، چیکار کردی اندازه خیار درازشدی؟
نامجون: خیارر😦
سوهو: کلا با کل دنیا اینجوریه
نامجون: من بت این جذابی یاد تو میگی خیار؟
هانا: خب راس میگم
نامجون: داشتین چیکترمیکردین
فیلیکس: ج.ح
نامجون: شماها کی میخواین بزرگ شین اخه وسط اینهمه ادم ج.ح
شوگا: منکه اصلا بازی نکردم خواب بودم
هیونجین: بخدا دروغ میگه
1ساعت و نیم بعد
هانا: داشتیم با بچه ها حرف میزدیم یدفعه....
عکس لباساشون رو پست بعدی میزارم
۱۹.۲k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.