bad girl p: 161
بعضی وقتا ی صحنه هایی از جلو چشام رد میشه یا صداهایی تو سرم اکو میشع ولی بازم نمیتونم بفهمم اونی که تو خاطراتمه و صورتش اصلا معلوم نیس کیه
با صدای در از فکر درومدم و گفتم
•بیا•
یوهان اومد داخل
یوهان: سلامم خواهر کوچولو
هانا: سلام کوچولو ام خودتی
یوهان: زورت میاد کوچولویی
هانا: ببند
اومد وایساد کنارم و صندلیمو چرخوند سمت خودشو دستاشو گذاش دو طرف صندلیم
یوهان: امشب با....
بعد این کار یوهان ی تصویرها و صداهایی تو سرم اکو شد
پس قبله اینکه ماله یونا بشم باید ی کاری بکنم*
خودت میدونی هیچکس جز تو نمیتونه ماه من باشه*
قلبه من با قلبی که تو سینه هانا میتپه کار میکنه*
اگه خواستی بوسم کنی خودم خم میشم*
هیچوقت ازت سیر نمیشم*
عاشقتم توله*
سرم خیلی درد میکرد با دستام سرمو محکم گرفتم یوهان متوجه حالم شدو شروع به حرف زدن کرد ولی انقد حالم بد بود که نمیفهمیدم چی میگه
فردا منشی جدیدم قراره بیاد
بهتر خیلی بهت میچسبید دخترع حرومزاده
تو خیلی حساسی پرنسسه حسودم
تا دیروز پرنسس جئون بودم الان شدم حسود
خو حسودی دیگه
ها پ منم میرم ی، منشی مرد جذاب میگیرم اونوقت، معلوم میشه کی حسودع
نگا نگا دس گذاش رو نقطع ضعفم
ودر آخر اخرین چیزی که شنیدم
*پرنسس جئون*
دیگه بعدش هیچی نفهمیدم
***
لای چشامو اروم بازکردم دیدم داخل بیمارستانم یوهانم روی صندلی که کنارم بود نشسته بود
روبه یوهان گفتم
هانا: ک. ک. کوک کجاس
یوهان: ب ببینم کوکو یادت اومد
هانا: ارع میگم کجاس(داد)
یوهان:اروم چرا عصبی میشی خونه س
سریع گوشیمو با سوئیچ ماشین یوهان برداشتم و از بیمارستان اومدم بیرون مطمئنم بخاطره من کلی داغون شده
*
تا از اسانسور پیاده شدم سریع رفتم سمت در و رمز درو زدمو رفتم داخل
هانا: کوک(داد)
هانا:کوک(داد)
هرچی صداش میزدم جواب نمیداد
سریع از پله ها بالا رفتمو اتاقارو یکی یکی گشتم ولی نبود فقط ی اتاق مونده بود که اتاق منو کوک بود رفتم اون اتاقم ی نگا انداختم دیدم اونجا رو تخت خوابه
یکم اروم شدم رفتم داخل اتاق و رفتم کنار تخت بالا سرش وایسادم با دستم چتری هاشو که رو صورتش ریخته بودو کنار زدم و نگاهی به صورت بی نقصش که الان دیگه با ی مرده متحرک فرقی نداش کردم و واسه هزارمین بار به خودم لعنت فرستادم که باعث شدم اینجوری بشه دستمو اروم روی صورته رنگ پریدش کشیدم ازین که باعث شده بودم اینجوری بشه بغضم گرف
هانا: ببخشید که فراموشت کردم(بغض) اروم کنارش دراز کشیدمو سرمو رو دستش گذاشتم و بغلش کردم انگار متوجه حضورم شد و همینطور که تو خواب بود بغلم کردو سرشو برد داخل گردنم و تو خواب و بیداری ی حرفایی زمزمه میکرد
کوک: بلاخره منو یادت اومد
هانا: هوم یادم اومد
کوک: اگه منو هیچوقت یادت نمیومد نمیتونستم ب زندگیم ادامه بدم
هانا: خیلی دوست دارم (بغض)
کوک: منم(لبخند)
بعد تمومشدن حرفش دیگه کلا خوابش برد
اصن نمیدونم تو بغلش خودم چطور خوابم برد
با صدای در از فکر درومدم و گفتم
•بیا•
یوهان اومد داخل
یوهان: سلامم خواهر کوچولو
هانا: سلام کوچولو ام خودتی
یوهان: زورت میاد کوچولویی
هانا: ببند
اومد وایساد کنارم و صندلیمو چرخوند سمت خودشو دستاشو گذاش دو طرف صندلیم
یوهان: امشب با....
بعد این کار یوهان ی تصویرها و صداهایی تو سرم اکو شد
پس قبله اینکه ماله یونا بشم باید ی کاری بکنم*
خودت میدونی هیچکس جز تو نمیتونه ماه من باشه*
قلبه من با قلبی که تو سینه هانا میتپه کار میکنه*
اگه خواستی بوسم کنی خودم خم میشم*
هیچوقت ازت سیر نمیشم*
عاشقتم توله*
سرم خیلی درد میکرد با دستام سرمو محکم گرفتم یوهان متوجه حالم شدو شروع به حرف زدن کرد ولی انقد حالم بد بود که نمیفهمیدم چی میگه
فردا منشی جدیدم قراره بیاد
بهتر خیلی بهت میچسبید دخترع حرومزاده
تو خیلی حساسی پرنسسه حسودم
تا دیروز پرنسس جئون بودم الان شدم حسود
خو حسودی دیگه
ها پ منم میرم ی، منشی مرد جذاب میگیرم اونوقت، معلوم میشه کی حسودع
نگا نگا دس گذاش رو نقطع ضعفم
ودر آخر اخرین چیزی که شنیدم
*پرنسس جئون*
دیگه بعدش هیچی نفهمیدم
***
لای چشامو اروم بازکردم دیدم داخل بیمارستانم یوهانم روی صندلی که کنارم بود نشسته بود
روبه یوهان گفتم
هانا: ک. ک. کوک کجاس
یوهان: ب ببینم کوکو یادت اومد
هانا: ارع میگم کجاس(داد)
یوهان:اروم چرا عصبی میشی خونه س
سریع گوشیمو با سوئیچ ماشین یوهان برداشتم و از بیمارستان اومدم بیرون مطمئنم بخاطره من کلی داغون شده
*
تا از اسانسور پیاده شدم سریع رفتم سمت در و رمز درو زدمو رفتم داخل
هانا: کوک(داد)
هانا:کوک(داد)
هرچی صداش میزدم جواب نمیداد
سریع از پله ها بالا رفتمو اتاقارو یکی یکی گشتم ولی نبود فقط ی اتاق مونده بود که اتاق منو کوک بود رفتم اون اتاقم ی نگا انداختم دیدم اونجا رو تخت خوابه
یکم اروم شدم رفتم داخل اتاق و رفتم کنار تخت بالا سرش وایسادم با دستم چتری هاشو که رو صورتش ریخته بودو کنار زدم و نگاهی به صورت بی نقصش که الان دیگه با ی مرده متحرک فرقی نداش کردم و واسه هزارمین بار به خودم لعنت فرستادم که باعث شدم اینجوری بشه دستمو اروم روی صورته رنگ پریدش کشیدم ازین که باعث شده بودم اینجوری بشه بغضم گرف
هانا: ببخشید که فراموشت کردم(بغض) اروم کنارش دراز کشیدمو سرمو رو دستش گذاشتم و بغلش کردم انگار متوجه حضورم شد و همینطور که تو خواب بود بغلم کردو سرشو برد داخل گردنم و تو خواب و بیداری ی حرفایی زمزمه میکرد
کوک: بلاخره منو یادت اومد
هانا: هوم یادم اومد
کوک: اگه منو هیچوقت یادت نمیومد نمیتونستم ب زندگیم ادامه بدم
هانا: خیلی دوست دارم (بغض)
کوک: منم(لبخند)
بعد تمومشدن حرفش دیگه کلا خوابش برد
اصن نمیدونم تو بغلش خودم چطور خوابم برد
۴.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.