تکپارتی هیونجین: وقتی توی مدرسه...p1
تکپارتی هیونجین: وقتی توی مدرسه...p1
#استری_کیدز
#هوانگ_هیونجین
درحال جابه جایی کردن صندلی های کلاس ساکت و خالی بودی
اهنگ مورد علاقتو زیر لب زمزمه میکردی و اروم نظافت کلاس رو داشتی انجام میدادی
خم شدی زیر میز تا کاغذ های پاره پوره شده رو جمع کنی همشو توی مچت جا دادی و وقتی میخواستی بلند بشی سرتو کوبیدی به میز که اه ارومی گشیدی
ا.ت؛آههه
رفتی عقب و حالا سرتو بالا بردی
ا.ت:اخخ خیلی درد میکنهه
داشتی جایی که درد میکردو مالش میدادی که با شنیدن قدم های ارومی که به سمتت داشتن میومدن مواجه شدی
روتو برگردوندی که با دیدن پسری قد بلند و موهای زرد چشمات گرد شد
ا.ت: نرفتی؟
هیونجین:نه
زیاد باهمدیگه ارتباط نداشتین و درحد سوال کردن از روی درس بودین
ا.ت:چرا؟!
هیونجین:میخوام کمکت کنم زودتر تموم بشه کارت
ا.ت:لازم نکرده
بلند شدیو دستمال توی سطل رو برداشتی
ا.ت؛میتونی بری
هیونچین:هنوز راهپله ها مونده و ساعت ۱۰ مدرسه رو میبستن
ا.ت:وایی راست میگی،همین یبارو باشه
دوساعتی گذشت و بلخره کارتون تموم شد
ا.ت:مرسی بابت کمکت هوانگ
لبخندی برام تحویل داد میخواستم برم که دستمو گرقت و چسبوندم به تخته.
با چشمای گردی بهش نگاه مبکردم
هردوتا دستشو به تخته چسبوند و نمیتونستم تکونی بخورم
فاصله بینمون خیلی کم بود
ا.ت:داری چیک...
حرفم با حرف زدنش نصفه موند
هیونجین:من...دوست دارم...
بیشتر از قبل تعجب کردم و وقلبم تند تند به تپیدن کرد
حرفی نداشتم بزنم
که میخواست لبمو ببوسه
سرمو انداختم پایین..اولش شوکه شد ولی بعدش گفت
هیونجبن:لازم نیست همین الان جوابی برام بدی تا سه روز بهم بگو
و از کلاس خارج شد
تعجب کرده بودی ایدل مدرسه عاشقته؟!
چرا بین این همه دختر من؟!
از کلافگی دستتو روی موهات کشیدی و متوجه ساعت شدی زود کیفتو برداشتی و از مدرسه خارج شدی
.
رسیدی به خونه و خودتو پرت کردی تو تخت
هنوزم به حرف هوانگ فکر مبکردی
که چشمات گرم گرفت و خوابیدی.
وقتی بیدار شدی نگاهی به ساعت انداختی که ۷ صبح رو نشون میداد
زود بیدار شده بودی بیخیالش شدیو رفتی ابی به دست و صورتت بزنی که با یاداوردی دیروز هوفی از کلافگی کشیدی
ا.ت؛واقعا ازم میخواد دوست دخترش شم؟! نمبخوام ناراحتش کنم...اما...اگه..بهش..احساس داشته باشم .. چی؟!
چرا ضربان قلبم انقدر تند میزد؟
.
رسیدی مدرسه و هنوز نیم ساعتی بود که گذشته بود و در مدرسه باز نبود
کنار صندلی ها نشستی و منتظر بودی درشو باز کنن
که با دیدن هیونجین که داشت با هدفون به سمت یه کوچه دیگ میرفت مواجه شدی
ا.ت؛مگه این نباید بیاد اینجا؟
از پشت سرش رفتی که وایستاد
برگشت به سمتت و نگاه بی حسی داشت نگاهت میکرد
#استری_کیدز
#هوانگ_هیونجین
درحال جابه جایی کردن صندلی های کلاس ساکت و خالی بودی
اهنگ مورد علاقتو زیر لب زمزمه میکردی و اروم نظافت کلاس رو داشتی انجام میدادی
خم شدی زیر میز تا کاغذ های پاره پوره شده رو جمع کنی همشو توی مچت جا دادی و وقتی میخواستی بلند بشی سرتو کوبیدی به میز که اه ارومی گشیدی
ا.ت؛آههه
رفتی عقب و حالا سرتو بالا بردی
ا.ت:اخخ خیلی درد میکنهه
داشتی جایی که درد میکردو مالش میدادی که با شنیدن قدم های ارومی که به سمتت داشتن میومدن مواجه شدی
روتو برگردوندی که با دیدن پسری قد بلند و موهای زرد چشمات گرد شد
ا.ت: نرفتی؟
هیونجین:نه
زیاد باهمدیگه ارتباط نداشتین و درحد سوال کردن از روی درس بودین
ا.ت:چرا؟!
هیونجین:میخوام کمکت کنم زودتر تموم بشه کارت
ا.ت:لازم نکرده
بلند شدیو دستمال توی سطل رو برداشتی
ا.ت؛میتونی بری
هیونچین:هنوز راهپله ها مونده و ساعت ۱۰ مدرسه رو میبستن
ا.ت:وایی راست میگی،همین یبارو باشه
دوساعتی گذشت و بلخره کارتون تموم شد
ا.ت:مرسی بابت کمکت هوانگ
لبخندی برام تحویل داد میخواستم برم که دستمو گرقت و چسبوندم به تخته.
با چشمای گردی بهش نگاه مبکردم
هردوتا دستشو به تخته چسبوند و نمیتونستم تکونی بخورم
فاصله بینمون خیلی کم بود
ا.ت:داری چیک...
حرفم با حرف زدنش نصفه موند
هیونجین:من...دوست دارم...
بیشتر از قبل تعجب کردم و وقلبم تند تند به تپیدن کرد
حرفی نداشتم بزنم
که میخواست لبمو ببوسه
سرمو انداختم پایین..اولش شوکه شد ولی بعدش گفت
هیونجبن:لازم نیست همین الان جوابی برام بدی تا سه روز بهم بگو
و از کلاس خارج شد
تعجب کرده بودی ایدل مدرسه عاشقته؟!
چرا بین این همه دختر من؟!
از کلافگی دستتو روی موهات کشیدی و متوجه ساعت شدی زود کیفتو برداشتی و از مدرسه خارج شدی
.
رسیدی به خونه و خودتو پرت کردی تو تخت
هنوزم به حرف هوانگ فکر مبکردی
که چشمات گرم گرفت و خوابیدی.
وقتی بیدار شدی نگاهی به ساعت انداختی که ۷ صبح رو نشون میداد
زود بیدار شده بودی بیخیالش شدیو رفتی ابی به دست و صورتت بزنی که با یاداوردی دیروز هوفی از کلافگی کشیدی
ا.ت؛واقعا ازم میخواد دوست دخترش شم؟! نمبخوام ناراحتش کنم...اما...اگه..بهش..احساس داشته باشم .. چی؟!
چرا ضربان قلبم انقدر تند میزد؟
.
رسیدی مدرسه و هنوز نیم ساعتی بود که گذشته بود و در مدرسه باز نبود
کنار صندلی ها نشستی و منتظر بودی درشو باز کنن
که با دیدن هیونجین که داشت با هدفون به سمت یه کوچه دیگ میرفت مواجه شدی
ا.ت؛مگه این نباید بیاد اینجا؟
از پشت سرش رفتی که وایستاد
برگشت به سمتت و نگاه بی حسی داشت نگاهت میکرد
۱۳.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.