عنوان: خاطرات خونه مامان بزرگ
دیشب با چراغ اتاق ننجونم بیدار شدم یعنی مادر بزرگ مادر بزرگم...
پرستارشو دیدم داره ضعف میره از خنده.
پرستار: بیدار شده میدونی به من چی میگه
منم خوابالو گفتم
من: نه چی میگه
اکثراً ننجوم تو خواب حرف میزنه یا بعضی وقتا بیدار میشه که رونده آدی
پرستار: میگه اینجا تویلست
اروم خندیدم پرستار ننجون ادامه داد.
پرستار: گفتم بهش چرا گفت چون همه گاوا خوابیدن
پرستار ننجون بلندتر خندید البته بنده تو خوابو بیداری بودم و مثله خولا فقط لبخند زدم.
پرستار: بهش گفتم یعنی تو مارو گاو میبینی
تازه اونجا فهمیدم ننجونم مارو به چشمه چی میبینه😂😂تا صبح منو پرستاره داشتیم از خنده غش میکردیم خواب از سرم پرید😂😂
پرستارشو دیدم داره ضعف میره از خنده.
پرستار: بیدار شده میدونی به من چی میگه
منم خوابالو گفتم
من: نه چی میگه
اکثراً ننجوم تو خواب حرف میزنه یا بعضی وقتا بیدار میشه که رونده آدی
پرستار: میگه اینجا تویلست
اروم خندیدم پرستار ننجون ادامه داد.
پرستار: گفتم بهش چرا گفت چون همه گاوا خوابیدن
پرستار ننجون بلندتر خندید البته بنده تو خوابو بیداری بودم و مثله خولا فقط لبخند زدم.
پرستار: بهش گفتم یعنی تو مارو گاو میبینی
تازه اونجا فهمیدم ننجونم مارو به چشمه چی میبینه😂😂تا صبح منو پرستاره داشتیم از خنده غش میکردیم خواب از سرم پرید😂😂
۲.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.